
چند روز است خواب آلود شدهام. مدام دلم میخواهد بخوابم. صبحها که فرصت خواب ندارم اما بعدازظهرها حتما یک ساعتی را چرت میزنم. شبها هم عقربهی ساعت به هشت نرسیده، خمیازههایم شروع میشود، و همزمان نغمهی گوشنواز تختم را میشنوم که مصرانه مرا به آغوشش میخواند. و من بالاخره پس از دویدنهای بسیار، حدود ساعت ده، ندایش را لبیک گفته و خود را به پناهگاه امنم میرسانم و سرم به بالشت نرسیده، چشمانم سنگین شده و پلکهایم روی هم میافتد.
دلیل این خواب آلودگی را نمیدانم از فشار کاریست یا تغییر فصل یا دگرگونیهای هورمونی یا غیره؟ ولی هرچه که باشد بهتر از بیخوابیست. من بیزارم از اینکه توی رخت خواب غلت بزنم و انتظار قدم رنجه کردن جناب خواب را بکشم و به ذهنم التماس کنم افکار مختلف را تولید نکند تا مغزم استراحت کند. در عوض عاشق اینم که خواب، بدون مقاومت و تشریفات، لحظهای که به آن نیاز دارم، مرا در بر بگیرد.
همهی این خوابآلودگیها برایم شیرین و دلچسبند، چون بهانهای هستند برای لمس آرامش مطلقی که روی تخت خوابم دارم. راستش از شما چه پنهان عزیزترین وسیله و قسمت خانه، تختم است. یعنی اگر به من بگویند فقط حق داری یکی از وسایلت را انتخاب کنی، بی شک انتخابم تخت خواب گرم و نرمم خواهد بود که همواره آغوشش به رویم گشوده است.
چرا که این وسیلهی ارزشمند فقط یک تکه چوب و پارچه نیست، نقطهایست که خاطرات سالها آرامش عمیق را زیر تار و پودش پنهان کرده است؛ همان جایی که عطر ملحفههای آن، حکم مُسکن را برایم دارد.
وقتی به مسافرت میروم، دوری از تخت نازنینم، موجب رنج من است. چرا که روی هیچ تختی آن آسودگی کامل را ندارم، تا حدی که تمام بدنم خشک و کوفته میشود. همیشه با خودم میگویم: «ای کاش میشد تختم را کوچک کنم و در ساکم جای دهم و همه جا همراهم ببرم.»
از سفر که برمیگردم، لحظهای که وارد خانه میشوم، بی تابانه خودم را به تختم میرسانم و تنم را روی آن میرهانم و قربان صدقهاش میروم و از دلتنگیهایم در گوشش نجوا میکنم. انگار که پس از روزها تنم به آرامشی بی بدیل و واقعی میرسد.
و این گونه است که تخت خوابم، نه فقط یک وسیله، بلکه آرامگاه امن روح و جسم من است. امیدوارم این دلخوشی کوچک، تا همیشه برایم باقی بماند!
✍ #فاطمه_سادات_جزائری
