
چند روز پیش به طور اتفاقی با دفتری مواجه شدم که خاطرات چندسال پیشم را در آن ثبت کرده بودم. با گشودنش، گویی زمان به عقب بازگشت و من در میان سطرهای آن، غرق در مرور ایام گذشته شدم و با یادآوری خاطرات تلخ و پرفشار آن موقع، تپش قلبم تند و کوبنده شده بود.
نوشتهها مربوط به بحرانی بود که در آن روزها گرفتارش بودم. با جزئیات دربارهی حس و حالم نوشته بودم. تصویری زنده از احوالی که جانم را به ستوه آورده بود. آنقدر احوال دردناکی داشتم که یک لحظه نفس عمیقی کشیدم و گفتم: خدایا شکرت که گذشت...
چه عجیب که پس از خواندن آن خاطرات ناگوار، سبکی و نشاطی وصفناپذیر وجودم را فراگرفت و بیش از پیش قدر دانِ روزهای اکنونم شدم، همین روزگارِ آرامی که در آن نفس میکشم. درنتیجه، روزهاست که هر اندوه یا مشکلی پیش میآید، با یادآوریِ عبور دلیرانهام از آن گردنهی دشوار، غصهها رنگ میبازند و چون دود از پنجره، پر میکشند و میروند.
انسان نامش با نسیان گره خورده و چه زود از یاد میبرد پستی و بلندیهایی را که پشت سر گذاشته تا به نقطهی "اکنون" قدم بگذارد.
به گمانم یکی از مزایای گرانبهای ثبت خاطرات، همین باشد که مسیر پشت سر را خاطرنشان میکند و چراغی میشود بر فراز مسیر پیشِ رو.
از قضا قوم و خویشی داریم که هرگاه کسی از او میپرسد «خوش میگذره؟» او در پاسخش میگوید: «خوشیم که میگذره».
شاید بهترین خاصیت این دنیا، گذرا بودنش است. اگر بنای آن بر دوام در شرایط و حالات ناخواسته بود، چقدر سخت و گزنده میشد. نه؟
✍ #فاطمه_سادات_جزائری