شعرها، خیلی مهماند، خیلی زیاد! این رو از سال دوم راهنمایی فهمیدم! وقتی شعر باعث شد توی زندگیم پیشرفت کنم! تلاش کنم! حرکت کنم!
از کدوم شاعر شروع کردم؟! حافظ؟! بعدش؛ سعدی، مولوی، فردوسی، پروین، سهراب، فروغ!
حفظ کردن شعرها و مشاعره عزیزترین تفریح من بود تا دوم دبیرستان! فاطمه رو درحال شعر خوندن دیدن، یکی از رایجترین تصاویر اطرافیانم از منه! توی خونه، وقتی ناراحتم، یه کتاب شعر بهخصوص باز میکنم، وقتی خوشحالم یه کتاب شعر دیگه!
دنیای شعرها، بخشی از همون دنیای رنگی-رنگی دوست داشتنیمنه! وقتی کلمههای خودم دنبالم نمیان، وقتی خودم جا میمونم از کلمهها، اونها به جای من حرف میزنن؛ حرف دلم رو میزنن؛ بهجای من گریه میکنن؛ بهجای من میخندن؛ بهجای من درددل میکنن و همهی این مدت، من یه گوشه میشینم، سرم رو میذارم روی زانوهام و گریه میکنم! اونوقتی که حرف شعرها با آدمهای دیگه تموم شه و اونا برن، شعرها میان، دستشون رو میذارن روی شونهام و میگن: مبادا تنها گریه کنیها! همه رفتن؛ ببین! فقط ما موندیم؛ حالا بگو!
منم برای شعرها درددل میکنم و فکر میکنم کاش همهی مردم شهر، شعرخوان باشن!
پینوشت: یکی از کارایی که خیلی دوست دارم، علاقهمند کردن افراد به شعره! سالهاست این کار رو میکنم و باعث میشه احساس خیلی خوبی پیدا کنم!
پیپینوشت: بیا آب شو، مثل یک واژه، در سطر خاموشیام...