ویرگول
ورودثبت نام
فاطمه نصیری خلیلی
فاطمه نصیری خلیلی
خواندن ۲ دقیقه·۳ سال پیش

عاشقانه‌ای با ماه

سلام.

من خیلی ماه رو دوس دارم. چه اولین شب‌های عاشقیش که نازکه و مثل لبخند می‌مونه و چه بدر کامل پر رمز و رازش. از همون حدود سال ۸۲ فکر کنم بود که توی پرشین بلاگ شروع کردم به نوشتن و اسم وبلاگم به ماه مرتبط بود و عاشقی می‌کردم باهاش.

چه شب‌های مهتابی که ماه کامل بود، قدم می‌زدم و آواز می‌خوندم و گاهی اشک می‌ریختم در فراق معشوق! معشوقی که اغلب نمی‌دونستم کجاست!

شاید همه عاشقا این‌طوری باشن که وقتی مهتاب پرنور رو می‌بینن طبع شعرشون گل می‌کنه و آواز سر می‌دن.

خیلی باهاش صحبت می‌کردم و درد دلم رو بهش می‌گفتم. از دوریش اشک می ریختم و می‌سوختم و می‌ساختم. عشق‌بازی می‌کردم باهاش؛ حتی خودمو واسش لوس می‌کردم.

اونقدر آواز می‌خوندم که عاشقش کنم:

هزار جهد بکردم که سرّ عشق بپوشم نبود بر سر آتش میسرم که نجوشم

آخ که این شعر، قلبمو آتیش می‌زنه! و من بارها و بارها عمدا با این آتش‌زنه‌ها، قلبم رو شعله‌ور می‌کنم تا عشق زنده بمونه و دل، دل.

گرچه گاهی وقتا که دلم خیلی گرفته، سعی می‌کنم این آهنگ که علیرضا افتخاری خونده رو کمتر بخونمش یا فقط دو بیت اولشو بخونم تا سمت حالت غم و افسردگی نَرَم. آخه این بیتش واقعا دلمو شرحه‌شرحه می‌کنه:

مگر تو روی بپوشی و فتنه بازنشانی که من قرار ندارم که از تو دیده بپوشم

معشوق من، اصلا دوس ندارم تو دیده‌ات رو از من بپوشونی. نه خودم می‌تونم از یادت دست بردارم و نه می‌تونم دوری‌کردن تو رو تحمل کنم.

بذار فتنه به‌پا بشه. بذار همه بدونن که من عاشق تو هستم. بذار نام زیبای تو رو فریاد بزنم و غم اینهمه دوری رو بیرون بریزم از قلبم. گاهی فکر می‌کنم از بس تو هم عاشقمی، از من روتو پوشوندی تا ازم مراقبت کنی.

اما مگه عشق کارش همین سوزوندن دل نیست؟

ماه شب‌های تارم،

نورِ دل و شمع زندگی من،

بذار تا آخر عمرم دورت بگردم و به پات بسوزم.

می‌دونم که از بس دل‌رحمی و عاشق، نمی‌خوای سوختن من رو ببینی.

اصلا همینش قشنگه که عشقمون دو طرفه باشه. تو بسوزی و من هم.

می‌شه دستتو به من بدی تا دوشادوش تو، از سختی‌ها و رنج این دنیا راحت‌تر عبور کنیم؟

این نبودنت،‌ این رُو برگردوندنت،‌ این تو رو ندیدن، نبوئیدن خیلی کلافه‌ام می‌کنه.

تنها امید زندگی‌ من حضورِ مهربون تو و عاشقانه‌هاته؛ شعر خوندنات، صدای گرمت، آغوش اَمنت.

دست‌وپا می‌زنم برا زنده‌موندن و از پا درنیومدن؛ تا روز وصلت برسه و در آغوش بگیری‌ام.

آخه خوابش رو دیدم که اومدی و با عسل چشمات کامم رو شیرین کردی.

پ.ن:

بعد از حدود دو هفته هوای ابری که نه چندان آفتاب رو دیدیم و نه مهتاب رو، امروز سحر، ماه عزیزم رو دیدم که پرنور می‌تابه و به چشمام بوسه می‌زنه.

فرصت زیادی نمونده جانا!

کاش تو هم بعد از اینهمه سال و ماه عاشقی، برگردی و بغلم کنی.

تو برای من رنگین‌کمانی

تو نوید آفتاب بعد از بارانی

و آرامش بعد از طوفان


کمتر از یه روز مونده به پاییز ۱۴۰۰.

حال خوبتو با من تقسیم کندلتنگیعاشقانهالان نوشتدلنوشته
سلام. اینجام که در کنار هم یاد بگیریم بهتر زندگی‌کردن و شادبودن رو.
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید