همان ساعت البای 7 سال پیش
خودم بودن
دیشب برای اولین بار کت و شلوار چهارخونه سرمه ای رو پوشیدم، یه دستی هم به صورتم کشیدم تا چشمهای گود افتاده کنکوری طورم رو بپوشونم. به موهای فندقی ام که تازگی بخاطر نرسیدنهایم مجبور شدم کوتاهشان کنم، یک برس ساده کشیدم و همین رفتم به عروسی.
خب حقیقت اینه که خودم بودم. من دیشب خود واقعیم بودم. خودی که مدتها بود همه ندیده بودنش( نه بخاطر کنکور، بخاطر اینکه از ادمهایی که کارشون فقط دورهمی گرفتن و نشستن و حرف زدنه خوشش نمیاد)
خودم بودم که بعد از مدتها به مراد دلم ، کت و شلوار جذابم رسیده بودم و حالا توی عروسی پوشیدمش
خودم بودم که یواشکی هم دور از چشم مامانی که لابد حتما این متن رو میخونه یه ذره دور ابرومو صاف کردم
خودم بودم که رفتم جلو با دوستم، اما نرقصیدم
خودم که پشت میز با بقیه از ته دل خندیدم و اصلا کاری به میز کناری نداشتم که چطور نگاهم میکردن
خودم بودم

همین حس خوب خودم بودن تجربه جدیدی رو ایجاد کرد. دیدم که خانمی اومد جلو و من اصلا نفهمیدم اینکه اسم منو میدونه وادرس مامانم رو میپرسه و بعدم اصلا نمیپسنده و میره دنبال بقیه ،اصلا نفهمیدم منظور و هدفش چیه تا اینکه دوستام بهم گفتن.
این حس خوب پسند نشدن واقعا تجربه جدیدی بود. حسی که بهم پشتکار و انگیزه داد.
امسال، همه ادمهایی که بخت شون گره خورده بود و طلسم شده بودن و ترشیده بودن، به میمنت سال کنکور من همه ازدواج کردن.
اونها به کنار، دونه دونه دوستها و همکلاسیهای خودم هم داره خبراشون میرسه.
خب مبارک باشه.
اماهمه اینها به من یاداوری میکنه که کجاهستم و قراره کجا برم کجا هارو بسازم.

این چندروز دغدغه دوست تازه عروسم هدیه روز مرد و عقد کنونش و اینها بود.
اما متاسفانه یا خوشبختانه، من شدیدا درگیر درس هستم.
بجز درس نه ماهی میشه که یه استارتاپ راه انداختیم و یه وزنه اصلیش روی دوش منه.
و بجز اونها، این وسط دنیای اطرافم هرروزبیشتر از دیروز من رو به سمت خودش دعوت میکنه. جوری که میخوام کتابهارو پرت کنم کنار و بشینم پای لب تاب و شرروع نم به یادگرفتن مهارتهای جدیدی که نسبت به زیست و شیمی و ریاضی خیلی جذاب تر بنظر میان.
خلاصه دنیای ما ادمها واقعا باهم متفاوته.
مطلبی دیگر از این نویسنده
قرارگاه
مطلبی دیگر در همین موضوع
نیسانِ آبیِ مرز تفتان و میرجاوه
بر اساس علایق شما
میگویند زن، زندگی، آزادی اما تو باور نکن!