fatemeh.ahoonbar
fatemeh.ahoonbar
خواندن ۳ دقیقه·۲ سال پیش

میل به کنترل

من برای پیدا کردن کار مصاحبه‌های زیادی میرفتم و میرم. این _سخت‌گیر، بهانه‌جو، ایده‌آل‌گرایی_ یا هر اون چیزی که اسمشو میذارین، توی من زیاده. من نمونه بارز آدمی هستم که خدا و خرما رو باهم میخوام و حاوی این خبر ارزنده هستم که بر خلاف چیزی که میگن، گاهی میشه خدا و خرما رو باهم داشت. اما اون چیزی که این‌جا میخوام درباره‌ش صحبت کنم، درباره دفعاتی هست که خدا و خرما رو باهم نداشتم. از تجربه کاری‌های خدا و خرما نداشتن!

تجربه کاری یک

توی مجموعه‌ای برای مدتی کار میکردم. به مدیر اون‌جا گفته بودن میتونی جمهوری اسلامی رو شبیه‌سازی کنی؟ گفته بود بله، چرا که نه؟!
مجموعه‌ای ساخته بود با مازاد نفرات، اتلاف وقت و هزینه بسیار، تحمیل عقاید و ایجاد فضای خفقان و گاهی انواع آزارهای روانی و روحی و البته که از دید خودش مجموعه، مجموعه شاد و صمیمی و پرشوری بود و همه توی این مجموعه شاد بودن. کنترل غیر مستقیم و مستقیمی رو کار و عقاید افراد صورت می‌گرفت. هرچند وزن کنترل عقایدی بیشتر بود.
تجربه کاری دو

مجموعه دومی که توش فعالیت میکردم، یادآور یکی از استادام بود و یاد و خاطره گرانقدرش رو واسه‌م زنده کرد. دوره ارشد ترم آخر یه درس داشتم که رفتم به استادش گفتم من میرم سرکار، اشکالی نداره که تکالیف رو بیارم و امتحان‌ها رو شرکت کنم ولی کلاس نیام؟ مشکلی پیش نمیاد؟ گفت نه چه حرفیه. اگه امتحاناتتو پاس بشی، قبولی.

شاد و خرم، نمره امتحانات رو گرفتم، نمره تکالیف رو گرفتم ولی دیدم نمره حضور در کلاس رو یه درصد بالا در نظر گرفته و اونو صفر داده! بهش گفتم تو که دم از منش علی میزدی، این بود آرمان‌هات؟ بعدش فهمیدم متاسفانه منشش، عمر و عاص محوره!

شرکت مذکور هم مثل این استاد بود. با خودشون میگفتن ما نوآوریم و بها میدیم به نیروی انسانی و میخوایم چنان روی ترند جهانی حرکت کنیم که بعد از مدتی ترند پشت سر ما حرکت کنه(مِن باب مبالغه) ولی مداوما رفتار، برخورد، خرده تسک‌ها، ساعات کاری و هر حرکت ریز و درشتی که امکان داشت عضله استخوان رکابیت تکون بخوره هم رصد می‌شد.

تجربه کاری تجمیعی

تجربه کاری تجمیعی(صرفا از این دو شرکت)، بهم میگه که خیلی از شرکت‌ها میل به کنترل درونشون بالاست و ارزشی به "فردیت" افراد نمیدن و گاهی کنترلگری رو با نظم ذهنیشون اشتباه میگیرن. فرض اینکه نظم میتونه کاری باشه یا نظم عقیدتی و یکدست بودن پرسنل مجموعه.

این کنترل‌گری میتونه یه چیزعرفی اما ناخوشایند باشه مثل شرکت دوم که به ظاهر مشغول کنترل چیزهای عام و عادیه و میتونه مسموم و زشت باشه مثل شرکت اول که اعتقادی افراد رو کنترل می‌کرد.

ماحصل این کنترل‌گری‌ها انزجار بچه‌ها و فرارشون از شرکت اول و رکود نیروها و مرداب شدن شرکت دوم بود.

راستش از دید من، شرکت خوب شرکتی هست که مرزها و محدودیت‌های اصلی و خیلی مهم مشخص بشه و بعد از اون بشه راحت توش کار و فعالیت و "زندگی" کرد.
حالا شاید خیلی‌ها (و یحتمل شرکت‌های مذکور)، کنترل و نظم رو با هم اشتباه بگیرن. در حالی که نظم یعنی همین که هدف کلی شرکت مشخص باشه در عین حالی که آزادی عمل هم توی اون تشویق میشه نه اینکه با چوب و تیکه‌پرانی و کنترل دقیقه‌هات، سعی کنیم نظم رو جاری کنیم. خیلی وقت‌ها قوانین دست و پاگیر، باعث از بین رفتن تلاش و شور آدم‌ها واسه رسیدن به هدف میشه. خلاصه که "کنترل" و روحیه "کنترل‌گری" نابودکننده‌ست، چه توی روابط کاری و چه توی روابط شخصی. واسه عاقبت به خیر شدن، نیروی خوب استخدام کنید، اعتماد کنید و بها بدین به آدم‌ها قبل اینکه مجبور شین بهای گزاف از دست دادنشونو بپردازین!

پ.ن: هر زمان احساس کردین کنترل بهتر از نظمه و نتیجه کنترل، نظم هست؛ به مهاجرت پرنده‌ها توی مسافت‌های طولانی و نحوه کار کردن مورچه‌ها فکر کنین و ایمان بیارید که کنترل لازم نیست و چه بسا قلب مورچه‌ها رو هم بشکونه و کاری کنه اون‌ها هم دیگه متحدانه کار نکنن.

کنترلکسب و کارروانشناسیرهبریمدیریت
اقتصاد خونده ی پر دغدغه و یه ذره خسته
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید