فخری حسینی
فخری حسینی
خواندن ۲ دقیقه·۳ سال پیش

یخ زدگی- داستان(قسمت اول)

نگاهی به پدر کرد و خواست که روی صندلی خالی بنشیند. مطب خالی بود و منشی هم نداشت. زنی میانسال از مطب روبه‌رو آمد پشت میز منشی و آنها جلو رفتند و گفتند که وقت داشته‌اند. وارد اتاق شدند. دکتر خوش‌برخورد و به ظاهر مهربانی پشت میزش نشسته بود و برعکس بیشتر دکترها که اعصاب ندارند ولی این پزشک متخصص اعصاب با روی گشاده و خندان جواب سلام‌شان را داد.

خاطره روی تخت دراز کشید تا معاینه شود. متخصص اعصاب چند چکشی به دست و پای او زد و انگشتان دست پایش را چند باری کشید بعد تشخیص داد که تیک عصبی بوده و رد شده برای محکم‌کاری خواستید یک ام آر آی هم بگیرید.

خاطره در ذهنش هنوز سوالات زیادی بود که برایشان جوابی نداشت. بی اینکه از جمله « چیزی نیست تیک عصبی بوده که رد شده» پر از اشتیاق شود، بی رمق‌تر از قبل به همراه پدر، راهی خانه شدند. در راه به هر چه از جلوی چشمانش می‌گذشت با نگاهی سرد و بهت‌آلود نگاه می‌کرد. گویا که یک درد بزرگی در دلش خانه شده بود. دردی که حرف‌های پزشک آبی نشده بود بر آتشش.

در دلش رخت می‌شستند منتظر واقعه بدتری از این حرف بود. با آنچه چند روز پیش از سرش گذشته بود حرف پزشک را باور نکرده بود. یا اگر باور کرده بود هنوز شوک اتفاق آنروز در روانش ریشه دوانده بود طوریکه این حرف که «چیزی نیست» نتوانسته بود این ریشه‌های کلفت را قطع کند. ریشه‌ها هنوز هم در روانش بودند و او با خیالبافی‌های سیاهش آنها را آبیاری می‌کرد و به آنها جان تازه می‌بخشید.

پدر که غرق شادی بود و چند باری گفت دیدی گفتم چیزی نیست غصه نخور.

- دکتر گفت چون رد کرده و طول نکشیده چیزی نیست ولی اگر این حالت فلجی می‌موند اون موقع جای نگرانی داشت

- - خب خدا رو شکر که رد شده. دیگه به ایناش فکر نکن

- اگه باز هم تکرار بشه چی؟

- - گفتم فکرشو نکن بابا. حالا همین قرص و دواهایی که داده رو بخور تا دیگه تکرار نشه.

دو روز بعد ساعت پنج صبح بود و خاطره در اعماق خواب بود که باز هم انگشت شصت پای چپش دوباره مانند بار قبل شروع کرد به تکان خوردن و به شکل عجیبی نوسان کردن. خاطره از ترس نشست. جمله «اگر این حالت بماند آنزمان جای نگرانی دارد» و نگرانی‌های ته ذهنش مانند لشکر حشرات موذی به سرش هجوم آوردند.

فکر می‌کرد در دام دسته سوسک و عقرب‌ها گرفتار شده و آنها از سر و کله‌ش دارند بالا می‌روند. هیچ کاری از دستش ساخته نبود جز انتظار کشنده که آن دقایق بگذرند و انگشتش بی حرکت شود. بار قبل این تکان انگشت شصت به فلجی ده دقیقه‌ای نیمه تنش کشیده بود و رد کرده بود. اما اینبار در همان تکان انگشت باقی ماند و دیگر فلجی نیمه تن در کار نبود.

ولی این تکرار، نشانه خوبی نبود. آشوب دلش بیشتر شد. و ام آر آِی اختیاری تجویز دکتر الان امری واجب و بی برو برگرد شده بود.

داستانزندگیترس
کارشناس ارشد مدیریت کارآفرینی دانشگاه تهران
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید