فاطمه
فاطمه
خواندن ۱ دقیقه·۴ ماه پیش

دلی سیه چهره 🖤

دلا از پرده ی عفت برون آورده ای خود را

چه باید کرد با این دل که ویران کرد پاکی را ؟

من از گفتار چشمانم به روز مرگ می ترسم

که گر لب تر کند ، بی شک ، رسوا می کند دل را ...



خدایا من از آن روز می ترسم ،

که بگویم اشتباهی نکردم ...

و تو از من بپرسی

و بگویم که دگر توبه نکردم ...

و تنها شده باشم

و بگویم که یاد تو نکردم ...

من از خود ، ذهن پر حرف می ترسم

من از قلبم ، از دلم می ترسم .

تو همینجایی مگر نه ؟

که من از خود، دل و ذهنم

به تو پناه آوردم ...♡



چشم و دلمان دگر پاکی ندارد

روح هم برای زندگی نایی ندارد ...

بیا ساقی بده جامی ، شرابی

که عاشق بین هشیاران ، دگر جایی ندارد

شدیم همچون کبوتر در‌ فرار از تیر های پر شتاب

ولی آخر این کبوتر بال زخمی، دگر جانی ندارد...


موسیقی ( اسمش سخته ): احسان یاسین

احساسیشعرنویسندگیقلبدل
یک راز هستم ، از آسمان افتاده ، در گوش شبنمی ، بر روی گل خفته . تا فاش شود این راز ، شنبم در جهان ، میزند پرسه :)
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید