Fo Fa
Fo Fa
خواندن ۲ دقیقه·۵ سال پیش

تولدت مبارک

تولدت مبارک!

بگذارین برعکس شروع کنم، بتازگی، یعنی سه ماه یک روز کم پیش، پدربزرگ‌ من به رحمت خدا رفت؛ خیلی هم یهویی رفت. این مدت درگیری ذهنی/احساسی برای من با مفهومی به نام «مرگ» بسیار ملموس‌تر شد و به تجربه، دیدم جنس ذاتی احساسات، احساسیه که دقیقا در تولد خودم در سال ۹۷ (۳۵ سالگی) لمسش کردم. یک برزخی بین از دست دادن و خستگی از اول شروع کردن.

من از قدیم تولد گرفتن برای دیگران و کلا دلیل برای خوشحال کردن دیگران رو دوست داشتم. لذتی که شاید بخشیش به چیز‌مثبتی بود که درون خودم جاری بود و قسمتی فرار از چیزهایی بود با رنگ‌های تیره‌تر، بازهم البته درون خودم. این وسط یکی از فرارها، گرفتن تولد برای خودم م شمع فوت کردن بود. چیزی که با بازی قشنگ کائنات و چرخش روزگار، دقیقا برعکسش برای من رقم خورد. همسفری وارد زندگی من شد که برعکس من، تولد جایگاه تقریبا مقدسی براش داشت. نه فقط تولد، مناسبت‌ها و تاریخ ها براش مهم بود ولی تولد، خصوصا تولد خودش و خودم، براش معنی جداگانه داشت. این شد که توی این مدت همسفری؛ از تولد دوستانه سورپرایزیداشتیم تا تولد ۲ نفری و تولد در رستوران خانوادگی و فوت کردن ۶ تا کیک در یک سال و خلاصه هر چیزی که بر آمد تجربه شد و طبیعتا تجربه و تغییر محیط، اگه حواست رو جمع کنی، می‌بینی که ناخواسته یا خواسته داره عوضت می‌کنه. مثل تمام چیزای دیگه توی زندگی داره اقلا ردپاش رو باقی‌میذاره.

می‌گن توی پروسه عزاداری، برای پذیرش تحول ناشی از رفتن کسی، اون فاصله چهل روزه به صورت مرسوم لازمه، فاصله‌ای که شاید بهتره کاری نکرد (که چقدر سخته) و تنها نشست برای ته‌نشینی. برای رفتن به اون پایین پایینا (که می‌تونه چقدر تاریک باشه، تاریکی ناشناس نه تاریکی شر؛ که چیزی‌که ما بهش می‌گیم شر چیزی جز ناآگاهی و عدم شناخت نیست).

القصه، شباهت احساسات ناشی از تولدها با مرگ‌ها، چیزیه که شاید در سوق‌دهی ما در هر دو اتفاق به سمت «تحول» خودش رو نشون بده. و تحول هم که جهت داره...

یک مرگ نداریم...

یک تولد نداریم...

اندازه تغییراتمان در زندگی میمیریم و زنده می‌شویم.

خلاص

تولدمرگدلنوشتهپست اولخودشناسی
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید