ویرگول
ورودثبت نام
فواد افراسیابی
فواد افراسیابی
خواندن ۱۳ دقیقه·۱ سال پیش

چگونه نیما یوشیج شعر سیاسی را دگرگون کرد؟

یادداشتی که در ادامه می‌خونید، بخشی از متنِ اپیزود پنجم از پادکست مجله نهان است که در تاریخ 29 شهریور 1402 منتشر شد.

مجله نهان، پادکستی درباره شعر و ادبیاته که به بررسی مهم‌ترین چهره‌ها و نظریه‌های ادبی به‌صورت داستانی و با زبانی ساده می‌پردازه. همچنین در طول این گشت‌وگذار ادبی با کوله‌باری از شعر و موسیقی به کشورهای مختلف سفر می‌کنیم تا ریشه شکل‌گیری بسیاری از مکتب‌های ادبی رو پیدا کنیم.



مقدمه:

در قسمت قبل (که متن آن در ویرگول با عنوان چرا ادبیات باید نسبت به جامعه متعهد باشه؟ منتشر شد) گفتیم واقعیت اینه که شعر و ادبیات سیاسی به معنای خاص و دقیقش از عصر مشروطه شروع شد. و برای اولین بار یه سری مفهوم تازه مثل عدالت‌طلبی، وطن‌پرستی و آزادی‌خواهی وارد جهان شعر و ادبیات ایران شدند. درسته مفاهیم تازه شد! اما لحن هنرمندا نه! شعر اون دوران رو وقتی می‌خونیم پره از آه و گریه و ناله و نفرینه!

سه شعر مهم از سه تا شاعر برجسته اون دورانم خوندیم. این شعرها شاید از نظر تکنیک‌های زبانی و یا تخیل قوی باشن اما مضمون همه‌شون مشترک بود و این مضمون مشترک چیزی نبود جز مرثیه‌سرایی و حدیث نفس. هنرمند بیشتر از خودش و احوالاتش در شعر می‌گفت. مثلا این بیت رو گوش کنید از «میرزاده عشقی» یکی دیگه از شاعران مشروطه. این بیت آینه تمام قدیه از شعر اون دوران:

بر آن سرم که شکایت ز روزگار کنم

میرزاده عشقی می‌گه. می‌خوام از این روزگار شکایت کنم که پر از ستمه. پر از ظلمه. تو مصرع بعد می‌گه:

گرفته اشک ره دیده‌ام چه کار کنم؟

می‌خوام شکایت کنم اما چه کنم که اشک. راه دیده‌م رو بسته. وقتی بغض راه گلوم رو بسته چه جوری فریاد عدالت‌خواهی سر بدم؟! تو همین فضا هنرمندی پا به میدون گذاشت و به شعر معاصر ایران نفسی تازه بخشید. کمک کرد تا شعر سیاسی کم رمق، یه جون تازه بگیره و با عضلاتی قدرمندتر به مسیر خودش ادامه بده. این هنرمند کیه؟

نیما یوشیج! شاعری که یک روز «خونه‌ی ابریش» رو با تموم «دارواگ‌های کشتگاه»ش ترک کرد و راهی سفری دور و دراز شد. از تمام «دره‌هایی که چون مرده ماران» خفته بودند گذشت و تموم زخم‌زبون‌ها و کنایه‌ها رو تبدیل به انگیزه‌ کرد، انگیزه برای یه کار خیلی بزرگ. نیما خوب می‌دونست که «هست شب، آری شب» و این شب انقدر تاریکه «که حتی نمی‌بیند گشمده‌ای راهش را»، این رو خوب می‌دونست، اما به یه چیزی سخت باور داشت:

اینکه شاید به دلیل اختناق، نشه تو صحنه سیاست انقلاب کرد اما تو شعر که می‌شه!

و این شروع قصه مردیه که انگار هیچ چیزی جلودارش نبود! و هیچ چیز نتونست سد راه اراده‌ش بشه. اراده‌ای که مثل رودخونه یوش یعنی ماخ اولا سرکش بود. می‌خروشید و از سنگی به سنگ دیگه راهش رو پیدا می‌کرد.

«ماخ اولا» پیکره‌ی رود بلند
می‌رود نامعلوم
می‌خروشد هر دم
می‌جهاند تن، از سنگ به سنگ،
چون فراری شده‌ای
(که نمی‌جوید راه هموار)
می‌تند سوی نشیب
می‌شتابد به فراز
می‌رود بی‌سامان؛
با شب تیره، چو دیوانه که با دیوانه
رفته دیری است به راهی کاو راست،
بسته با جوی فراوان پیوند
نیست -دیری است- بر او کس نگران
و اوست در کار سراییدن گنگ
و اوفتاده است ز چشم دگرن
بر سر دامن این ویرانه.
با سراییدن گنگ آبش
ز آشنایی «ماخ اولا» راست پیام
وز ره مقصد معلومش حرف است.
می‌رود لیکن او
به هر آن ره که بر آن می‌گذرد
همچو بیگانه که بر بیگانه.
می‌رود نامعلوم
می‌خروشد هر دم
تاکجاش آبشخور
همچو بیرون شدگان از خانه.

شعری «ماخ‌اولا» از نیما یوشیج


نظر «فروغ فرخزاد» درباره «نیما یوشیج» و تاثیرات او بر شعر معاصر ایران:

پادکست مجله نهان، درباره شعر و ادبیاته! ما تو این پادکست پنجره‌ای می‌سازیم برای اینکه جهان اطرافمون رو با رنگ‌های تازه ببنیم!

اگه این پادکست رو دوست دارید برای اینکه در جریان انتشار اپیزودهای جدید قرار بگیرید لطفا ما رو سابسکرایب کنید. و اگه می‌خواید به ما کمک کنید تا خونه‌ی نهان بزرگ‌تر شه ما رو به دوستانتون هم معرفی کنید.


«فروغ فرخزاد» در مصاحبه‌ای با «ایرج گرگین» درباره نیما و آثارش می‌گه:

من نیما را خیلی دیر شناختم و شاید به معنی دیگه خیلی به موقع. یعنی‏ بعد از همه‏‌ی تجربه‏‌ها و وسوسه‌‏ها و گذراندن یک دوره سرگردانی و در عین حال‏ جست‌وجو. نیما برای من آغازی بود.
می‌دونید نیما شاعری بود که من در شعرش‏ برای اولین بار یک فضای فکری دیدم و یک‌جور کمال انسانی، مثل حافظ. من‏ که خواننده اشعارش بودم حس کردم که با یک آدم طرف هستم، نه یک مشت احساسات‏ سطحی و حرف‌های مبتذل روزانه. عاملی که مسائل را حل و تفسیر می‌کرد، دید و حسی برتر از حالات معمولی و نیازهای کوچک. سادگی اون من رو شگفت‌زده‏ می‌کرد. به خصوص وقتی که در پشت این سادگی ناگهان با تمام پیچیدگی‌‏ها و پرسش‌‏های تاریک زندگی برخورد می‌کردم. مثل ستاره که آدم رو متوجه آسمان‏ می‌کنه. در سادگی او، سادگی خودم را کشف کردم.

این جمله از فروغ برای شناخت نیما و کاری که برای شعر فارسی کرد خیلی کلیدیه! کدوم جمله؟ «من‏ که خواننده اشعارش بودم حس کردم که با یک آدم طرف هستم.» وقتی شعر نیما رو می‌خونیم دیگه از اون «ما»ی کلی، از اون احساسات عمومی و کلی خبری نیست، ما انسانی را با عواطف منحصر‌به‌فردش، با ضعف‌ها و قوت‌های خاص خودش، با مشاهده‌ها و تجربه‌زیسته ویژه خودش می‌بینیم. نیما اون «ما»ی مبهم رو کنار گذاشت و یک «من» زنده رو جانشینش کرد. تو شعرهاش شعار نداد، نه، فقط خودش رو بی‌نقاب نوشت. نیما انقدر تیزهوش بود که بدونه دیگه وقتشه شاعر از پرده بیرون بیاد، وقتشه اگه قراره از چیزی مثلا یک تکه سنگ بنویسه اول اون سنگ رو با تموم جان و روحش درک کنه و بعد تجربه خودش رو از اون سنگ بنویسه. دراین‌باره خود نیما تو یادداشت‌هاش خیلی زیبا توضیح می‌ده:

عزیز ‌من! باید بتوانی به جای ‌سنگی نشسته، ادوار‌ گذشته را که توفان‌ زمین با تو گذرانیده، به‌تن حس کنی... باید بتوانی یک جام شراب بشوی که وقتی افتاد و شکست، لرزش ‌شکستن را به‌تن حس کنی.
باید این کشش تو را به گذشته‌ ‌انسان ببرد و تو در آن بکاوی. به مزار ‌مردگان فرو بروی، به خرابه‌های ‌خلوت و بیابان‌های ‌دور بروی و در آن فریاد برآوری و نیز ساعات ‌دراز خاموش بنشینی... به تو بگویم تا این‌ها نباشد، هیچ چیز نیست...
دانستن ‌سنگی ‌یک سنگ کافی نیست. مثل ‌دانستن ‌معنی ‌یک شعر است. گاه باید در خود ‌آن قرار گرفت و با چشم ‌درون ‌آن به بیرون نگاه کرد و با آنچه در بیرون دیده شده است به آن نظر انداخت. باید بارها این مبادله انجام بگیرد تا به فراخور ‌هوش و حس ‌خود و آن شوق ‌سوزان و آتشی که در تو هست، چیزی فرا گرفته باشی.

بخشی از کتاب «حرف‌های همسایه» اثر «نیما یوشیج»

قشنگ از اون جمله‌هاست که باید بعدش یه دقیقه سکوت اعلام کنیم! نیما می‌گه برای اینکه بتونی از چیزی بنویسی باید تو جهانش زندگی کنی. باید تجربه‌ش کنی. باید از چشم اون بتونی جهان رو ببینی و حس کنی. همین تفکر نیما بود که باعث شد فروغ درباره‌ش بگه؛ من برای اولین بار یک انسان رو در شعر نیما دیدم.

تاثیرات نیما یوشیج بر شعر سیاسی ایران:

نیما بعد از چند شعر سیاسی مثل «محبس» و «خانواده سرباز» که زمان انتشارشون سال‌های 1303 و 1304 بود، مدتی رو در سکوت گذروند. علت این سکوت چند ساله هم، فضای بسته و اختناق سیاسی اون دوران بود. اما بعد از اون، نیما دوباره به صحنه شعر و ادبیات برگشت اون‌هم با دست پر. نتیحه خلوت‌نشینی نیما تو این سال‌ها، شعر ققنوس بود.

ققنوس پرنده‌ای افسانه‌ایه که خاکستر می‌شه و مجددا از خاکستر خودش ققنوس دیگه‌ای متولد می‌شه. تو فضای اون دوران که مطبوعات رو می‌بستن، معترضارو اعدام می‌کردن، هنرمندا رو تبعید می‌کردن و هر کی زبون به اعتراض باز می‌کرد زبونش رو قطع می‌کردن. شعر ققنوس، پرنده‌ای که هرچی آتش بگیره دوباره با قدرت بیشتر متولد می‌شه، پیام روشنی داشت. هر چه ما رو بکشید ما دوباره و این‌بار قوی‌تر متولد می‌شیم...

کم‌کم با بسته‌تر شدن فضای سیاسی، شعرها هم بیشتر دوپهلو و رمزگونه شدن. چرا؟ چون شما اون زمان رو ندیدی! اون موقع‌ها مثل الان آزادی نبود که. شما یادتون نمیاد از بزرگتراتون بپرسید بهتون می‌گن. چی‌؟ پرسیدید ازشون؟ اها گفتن چیز. نه پس اونام یادشون نمیاد.... بله!بگذریم واسه همینم شاعران و هنرمندا به‌جای اینکه از ظلم و ستم بگن و سر از ناکجاآباد دربیارن از شب می‌گفتن. هم مخاطب عاقل می‌فهمید که اهان این منظورش از شب، ظلم و ستمه و هم نمی‌تونستن به شاعر گیر بدن که چرا نوشته شب.

اینجا واقعا منظور شاعر از شب، ظلم ستم بوده، مثل همون که می‌گن منظور حافظ، شراب عرفانی بوده. حالا شما باز باور نکن ...

در واقع شاعر چیزی رو می‌نوشته تا چیز دیگه‌ای برداشت بشه. و این یکی از ابعاد مکتب ادبی سمبولیسمه. «رضا سید حسینی» تو کتاب «مکتب‌های ادبی» به جمله خیلی جالبی درمورد سمبولیسم داره که به‌نظرم خیلی خوب می‌تونه روح این مکتب ادبی رو نشون بده. می‌گه: انگار سطرها کمرنگ و تار می‌شن و فاصله‌ی خالی بین‌سطرها پر رنگ.

ما در واقع فاصله بین سطرها رو می‌خونیم. شاعر چیزی نوشته و ما چیزی رو که ننوشته می‌خونیم. شاعر شب رو نوشته و ما ظلم و ستم رو می‌خونیم.

این قسمت از اپیزود پنجم، بخش مورد علاقه برخی از معلم ادبیات‌های مدرسه است. البته نه همه‌شون یه نفر که اون هم بازنشسته شده. چه‌طور؟

این قسمت را که بازسازی کلاس‌های درس در مدرسه است، می‌تونید در پادکست نهان بشنوید.


شاعران هم‌دوره نیما هم به تقلید از نیما و به اقتضای فضای سیاسی و برای فرار از قیچی ممیزی، شعرهای رمزی می‌گفتن.

البته اینکه می‌گیم شعرها دوپهلو شدن یا باعث به وجود اومدن تعبیرها و تفسیرهای سلیقه‌ای شدن، اصلا به معنی این نیست که مثلا نیما شعر خوبی نداره. اصلا. درخشان‌ترین نمونه‌های شعر معاصر رو می‌شه تو شعرهای نیما پیدا کرد. مثل هر مکتب ادبی دیگه مثل هر سبک و سیاق دیگه، خوبی‌ها و بدی‌هایی داره. نمونه‌های خوب و بد داره. قضاوت باشماست اما به نظر من شعرهایی که تا همین جا از نیما شنیدیم واقعا زیبا بودن و واقعا تا همین امروز نبضشون پر قدرت داره می‌زنه.

زردها بیخود قرمز نشدند

قرمزی رنگ نینداخته بیخودی بر دیوار.

و این قرمزی پاشیده بر دیوار هنوزم تازه و داغه.

زردها بی خود قرمز نشدند
قرمزی رنگ نینداخته است
بی خودی بر دیوار.

صبح پیدا شده از آن طرف کوه «ازاکو» اما
«وازنا» پیدا نیست.

گرته‌ی روشنی مرده‌ی برفی همه کارش آشوب
بر سر شیشه ی هر پنجره بگرفته قرار.

وازنا پیدا نیست
من دلم سخت گرفته است از این
میهمانخانه‌ی مهمان‌کش روزش تاریک
که به جان هم نشناخته انداخته است:
چند تن خواب آلود
چند تن ناهموار
چند تن ناهشیار.

شعری از «نیما یوشیج»

عادت به این فضا رمزگونه خطراتی هم داشت. اینکه وقتی یه شعری نوشته می‌شد همه ذره‌بین به دست دنبال این بودن که هر کلمه به چی اشاره داره! مثلا آقای سهراب سپهری تو شعری می‌گه:

مردم بالا دست چه صفایی دارند
چشمه‌هاشان جوشان
گاوهاشان شیر افشان باد
من ندیدم ده‌شان
بی‌گمان پای چپر‌هاشان جای پای خداست
مهتاب آنجا می‌کند روشن پهنای کلام
بی‌گمان در ده بالا دست، چینه‌ها کوتاه است
مردمش می‌دانند که شقایق چه گلی است
بی گمان آنجا آبی، آبی است
غنچه ای می‌شکفد اهل ده باخبرند
چه دهی باید باشد کوچه باغش پر موسیقی باد
مردمان سر رود آب را می‌فهمند گل نکردنش ، ما نیز
آب را گل نکنیم

برشی از شعر «سهراب سپهری»

بله. بعد آقای اخوان ثالث این شعر رو می‌خونن و تو کتاب باغ بی‌برگی می‌نویسن:

وقتی می‌گوید: «ده بالاتر چه خوب است، آب را گل نمی‌کنند و ...» ده بالاتر یعنی کجا؟ مثلا روسیه؟ ژاپن؟ آمریکا؟ ... آخر کجاست ده بالاتر؟

اما تو شعر سهراب، ده بالاتر فقط ده بالاتره. این تصور این نگاه که اگه کلمه‌ای تو شعر اومده باید حتما معنی یا مفهوم پنهانی داشته باشه، حاصل نگرش اون دوره است.

هنوزم خیلی‌ها به اشتباه فکر می‌کنند شعر سیاسی باید حتما پیچیده و چند پهلو باشه. اما ما می‌دونیم که این تصور اشتباهه. شعر سیاسی هر چی باشه، فقط شعری پیچیده و رمزی و دوپهلو نیست. تصور اشتباهی که تو این اپیزود درباره‌ش حرف زدیم. همینطور شعر سیاسی شعر آه و ناله و نفرین و مرثیه نیست. تصوری که شاعران عصر مشروطه داشتند و درباره‌ش تو اپیزود قبل به تفصیل گفت‌وگو کردیم.

گاهی به سادگی همون دو سطریه که این فصل از نهان رو باهاش شروع کردیم: یادتونه؟ شعر ارنستو کاردنال خطاب به دیکتاتور نیکاراگوئه چی بود؟

تو؟
تو حتی لایق هجویه هم نیستی

یا این سطرها از «اودن» که برای سنگ قبر دیکتاتوری نوشته:

ساده‌لوحی آدمیان را مثل کف دستش می‌شناخت
و عاشق ارتش‌ها و ناوگان‌ها بود
هنگامی که می‌خندید سناتورهای محترم از خنده می‌ترکیدند
و هنگامی که فریاد می‌کشید، کودکان در خیابان‌ها می‌مردند

جمع‌‌بندی:

خب. تا اینجا گفتیم که شعر و ادبیات سیاسی تو عصر مشروطه چیزی نبود جز مرثیه‌سرایی و حدیث نفس. تا اینکه چهره‌ای مهم در ادبیات ایران به اسم «نیما یوشیج» پیدا شد و یه تحول اساسی به شعر و ادبیات سیاسی ایران داد. اینجا یه پرانتز باز کردیم که تحولاتی که نیما باعث و بانیش بود فقط محدود به قلمرو شعر سیاسی نیست، مرزهای بزرگ‌تری داره که در آینده حتما بهشون می‌پردازیم. پرانتز بسته.

یکم اومدیم جلوتر تو نمودار زمان و دیدیم نیما و هم‌عصرانش برای اینکه از تیغ سانسور در امان باشن رفتن سراغ شعرهای دو پهلو. شعرهای رمزی. اینجوری هم حرف‌هاشون رو می‌زدن و هم از گزند زمانه و دیکتاتورهاش در امان بودن. یکم اینجا وارد مکتب سمبولیسم هم شدیم و یه اشاره مختصری بهش کردیم.

اما این شعر رمزی و دوپهلو یه سری خوبیا داشت یه سری بدی:

گفتیم خوبیاش اول این بود که دیگه سانسور نمی‌شد و پیامش به مخاطب می‌رسید. دوم اینکه انگار یه لایه تازه به شعر اضافه شده بود مثلا در لایه اول می‌خوندیم زمستان به معنی همون چهارمین فصل از سال و در معنای دوم در همون فاصله‌ی بین سطرها می‌خوندیم دوران ظلم، دوران بیداد.

بدی‌هاش چی بود؟ اینکه یه توقع عمومی از شعر پیدا شده بود که هر شعری رو که می‌خوندن دنبال این بودن که معنای دومش چیه؟ یادتونه دیگه اخوان راجع به شعر سهراب سپهری چی گفت؟ اینکه ده بالاتر یعنی کجا؟ اینکه مخاطب انگار دیگه نمی‌تونست قبول کنه ده بالاتر فقط ده بالاتر باشه نه چیزی بیش از اون. یا معلم ادبیات؟ که هر جور دلش می‌خواست و نزدیک بود به تفکرش داشت شعر رو معنی می‌کرد؟ این اول بدیش بود دومی چی بود؟ اینکه کم کم یه خطر بزرگی پیدا شد. اونم اینکه کلمات از اینکه نماد باشن تبدیل شدن به یه سری رمز. حالا فرق «نماد» و «رمز» چیه؟

درباره این فرق بزرگ، حتما تو اپیزود بعدی از پادکست مجله نهان صحبت می‌کنیم. من «فواد افراسیابی» هستم و این اپیزود رو با کمک «زهرا میرزاده» آماده کردم. ممنونم که یه قسمت دیگه، همراه با ما از پنجره شعر و ادبیات به جهان نگاه کردید. اگه این پادکست رو دوست دارید لطفا ما رو به دوستانتون معرفی کنید. خیلی خوشحال می‌شیم اگه قسمت‌هایی که براتون جالبه رو در اینستاگرام به‌صورت استوری منتشر کنید و پیج ما رو هم به آدرس NAHANMAG منشن کنید.


منابع نگارش این یادداشت:

کتاب شعر و شناخت اثر ضیاء موحد

کتاب مکتب‌های ادبی اثر رضا سیدحسینی

کتاب حرف‌های همسایه اثر نیما یوشیج


شعرنیما یوشیجادبیاتپادکست فارسیپادکست
شاعر، تبلیغ‌نویس و نویسندۀ محتوای خلاق
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید