"اشتیاق به تجربه ی مثبت خودش یک تجربه ی منفی ست و برعکس پذیرش تجربه ی منفی یک تجربه ی مثبت است." (هنر ظریف بیخیالی)
اینطور یاد گرفتیم که با حل کردن مشکلات به رضایت برسیم و با ایجاد مشکل جدید احساس نارضایتی کنیم. موضوع اینه که زندگی هیچ وقت خالی از پیچیدگی نخواهد بود.
به ما یاد ندادن وقتی با مشکلات مواجه میشیم مثل یه غده ی سرطانی باهاش مواجه نشیم چون مشکلات هیچ وقت تمومی ندارن. این باور که فقط با حل کردن مشکلاته که به رضایت می رسیم ما را در یک دور باطل قرار داده که آرامش را از ما دریغ کرده.
تبلیغاتی که در و دیوار این دنیا رو پر کرده، شبکه های اجتماعی، تلویزیون و... همه جا حرف از بهتر بودن و بهتر شدنه، فارغ از اینکه چقدر این بهتر بودن ضروریه و حقیقتا آیا ارزشمنده یا صرفا قدرت و تجارت جهانی به اون اعتبار داده، وقتی هر روز با ایده آل هایی رو به رو میشیم که ازشون فاصله داریم کم کم احساس بی ارزش بودن بهمون دست میده و همچنین حس می کنیم که از دنیا عقب موندیم. البته که روانشناسی زرد و تجاری هم سهم کمی در دامن زدن به این احساس نداره. شعارهایی مثل: تو هر چه را بخواهی بدست خواهی آورد، تو لایق بهترین هایی (حال اینکه این بهترین چیست؟)، قانون جذب، ذکر مثال های استثنائی از افرادی که در شرایط بحرانی و طاقت فرسا دستاوردهای بزرگ مادی کسب کردند این باور را در ما ایجاد می کنه که پس ما هم باید بتوانیم! ولی اگر نتوانیم چه؟ اگر عمیقا آن مسیر را دوست نداشته باشیم چه؟ اگر برای آن راه و روش ساخته نشده باشیم چه؟ نتیجه می شود حال نزار جوانی که در 28 سالگی نتوانسته جزء بهترین های رشته ی تحصیلی و شغلی خود باشد و یا هنر قابلی برای نمایش در جامعه ندارد. معمولی بودن آن ارزشی ست که در جامعه ی امروزی رسمیت ندارد. آدم ها می توانند معمولی باشند و خوشحال. معمولی باشند و موفق. معمولی باشند و خوشبخت ولی اگر جامعه بگذارد.
برداشتی آزاد از کتاب "هنر ظریف بیخیالی"