
هر رویدادی ما رو در نقطه ای قرار میده که بین احساس اندوه یا احساس خوشحالی انتخاب کنیم. انتخاب هر کدوم از این موارد برای مدتی مارو توی همون فاز قرار میده و تصمیماتی که در اون فاز میگیریم، تصمیماتی هستند که با اون احساس اندوه یا خوشحالی درهم تنیده شدن و احتمال اینکه منجر به رخ دادن اتفاقات هم فاز بشن رو بیشتر میکنه. مثلاً من وقتی عصبانی هستم معمولاً نمیتونم تصمیمی بگیرم که شرایطم رو بهتر بکنه و یا از حداکثر توانم برای بهبود شرایط استفاده کنم چون احتمال اشتباه کردنم بیشتره. اول باید به فاز آرامش برگردم تا بتونم تصمیم بهتری بگیرم. یا برعکس، وقتی من خوشحالم، معمولاً کارهای خوشحال کنندهای انجام میدم که منجر به خوشحال شدن اطرافیانم میشه و خوشحالی اونها، من رو خوشحالتر و به تداوم این چرخه بیشتر کمک میکنه.
پس اگه من در زندگی چیزی مثل آگاهی یا ثروت یا هردو رو میخوام برای رسیدن بهش باید تلاش کنم که حال خودم رو خوب نگهدارم تا بتونم در هر زمان از بیشترین توانم برای رسیدن به خواستهم استفاده کنم.
تئوری ای رو مطرح کردیم که هر درخواستی چه آگاهانه و چه ناخودآگاه توسط بقیهٔ موجودات جهان برآورده میشه ولی اکثر وقت ها ما نتیجهٔ درخواستیمون رو نمیبینیم. چرا؟ برای رسیدن به خروجی برآورده شده باید «اعتماد به نفس»مون بزرگتر و یا مساوی با سطح اون درخواست باشه. مثلاً اعتماد به نفس من برای خرید یه تیشرت خیلی بیشتر از اعتماد به نفسم برای خرید یه خونهست و به راحتی میتونم تیشرت بخرم ولی در مقابل خرید خونه به تواناییهام برای تولید پول کافی تردید دارم. اینجا داشتن پول برای خرید خونه خیلی کم اهمیت تر از داشتن اعتماد به نفس برای خرید خونهست. چرا که داشتن اعتماد به نفس، اولین قدم برای رسیدن به تمام چیزهاییه که پولِ خرید خونه در مقابلشون زیاد به چشم نمیاد.
مکانیزم کارکرد این تئوری هنوز به صورت علمی برامون روشن نیست ولی تئوریهایی مثل تئوری زنده بودن تمام جهان و آزمایش هایی مثل پروژهٔ آگاهی جهانی (The Global Consciousness Project) که از سال ۱۹۹۸ تا حالا در حال اندازهگیری تاثیرات آگاهی مردم جهان بر روی داده های تصادفی بوده و برای کسانی که به دین باور دارند، آیههایی مثل آیهٔ ۲۰ سورهٔ الاسراء هست که تائید کنندهٔ این تئوری باشه.
پس اختیار انسان، لحظهٔ تصمیم ما برای وارد شدن در فضای منفی یا مثبت بعد از وقوع هر رویداده و اولین نفر خودمون از بودن توی این فضا منفعت میبریم و یا آسیب میبینیم. فکر کردن به اینکه فلانی رانت خواری کرده، من رو وارد فضای منفیِ نفرت میکنه پس از فکر کردن بهش اجتناب میکنم و باور دارم که اگه من رانت خواری کنم، قطعاً خودم آسیب میبینم.
قرار نیست کسی رو تغییر بدم چون رشد کردن خودم برام از همه چیز مهمتره و برای رسیدن به چیزی که میخوام باید صاف باشم. تلاش کنم هر نوع احساس بد رو از خودم دور کنم. بی اعمتادی، غم، خشم، کینه، احساس گناه و به طور کلی فکر، گفتار یا عملی که حتی ذره ای احساسم رو بد کنه.
“Empty your mind. Be formless, shapeless like water. Now you put water into a cup, it becomes the cup. You put water into a bottle, it becomes the bottle. You put water in a teapot, it becomes the teapot. Now water can flow or it can crash. Be water my friend.” ~ Bruce Lee
به خودم و بقیهٔ آدمها اجازه میدم اشتباه کنیم و به محض فهمیدن اشتباه، به جای ناراحتی و افسوس، فقط مشاهده کنیم و تلاش کنیم که دفعات بعد این اشتباه رو تکرار نکنیم.
از هر رویداد خوشحال کننده ترین نکته ها رو پیدا کنیم حتی اگه اندازهٔ نوک سوزن باشن و باهاش حالمونو خوب نگهداریم تا موجهای حالهای خوب جوری به طرفمون بیاد که روزی ۲ بار از تعجب فریاد بزنیم!