ویرگول
ورودثبت نام
شکوه روشنی فردا
شکوه روشنی فردا
شکوه روشنی فردا
شکوه روشنی فردا
خواندن ۱ دقیقه·۵ ماه پیش

درختی در دل تاریکی

بیاد دارم چند روزی بیشتر از سزارین و از دست دادن نوزاد تازه‌متولدم نگذشته بود. بی‌رمق، زخمی از تن و روح، روی تخت اتاقم دراز کشیده بودم.
نه توان حرکت داشتم، نه رمقی برای گریه؛ داغ فرزندی که هنوز گرم بود، هر لحظه درد جسمم را چند برابر می‌کرد. امیدی برای برخاستن نداشتم.

یادم آمد که این چند روز حتی قفل گوشی را باز نکرده بودم. نه پیامی، نه تماسی، نه صدایی. گوشی را که به دستم دادند، بی‌هدف تلگرام را باز کردم. کانالی به‌طور اتفاقی گشوده شد.
اولین جمله‌ای که پس از آن روزهای سیاه با چشمان تارم خواندم، نوری لرزان در دل تاریکی درخشید:
«گریه نکن خواهرم... در خانه‌ات درختی خواهد رویید، و درختانی در شهرت، و بسیار درختان در سرزمینت. و باد پیغام هر درخت را به درخت دیگر خواهد رسانید. و درختان از باد خواهند پرسید: در راه که می‌آمدی، سحر را ندیدی؟»

بغضم شکست. اما نه از ناامیدی، که از امیدی خاموش و عمیق که ناگهان بر دلم نشست.
تمام دلداری‌های اطرافیان، هرچند صادقانه، به گوشم نمی‌نشست. اما این جمله، این بند از سووشون، گونه‌ام را بوسید و آرام گفت: گریه نکن.
آمده بود تا بگوید غمت بی‌جواب نمی‌ماند، که از دل خاک هم می‌توان دوباره رویید.مثل یک جوانه، ارام، بی صدا اما زنده.

از همان روز، این جمله شد جرقه‌ای در تاریکی. بعدها سووشون را دوباره خواندم، اما آن بند برایم چیزی فراتر از یک نقل‌قول ادبی بود. صدایی بود که در لحظه‌ای بی‌پناه، مرا صدا زد.

حالا که پسرم کنارم بازی می‌کند، و گاهی که می‌نویسم و کسی با واژه‌هایم همراه می‌شود، حس می‌کنم آن درخت وعده‌داده‌شده آرام‌آرام در من جوانه می‌زند.

و با خودم فکر می‌کنم:
شاید هیچ‌چیز در این جهان «تصادفی» نیست.
نه آن جمله، نه باز شدن آن کانال تلگرام، نه حتی تاریک‌ترین روز زندگی‌ام.

مادرانهامیددلنوشتهاز دست دادنسووشون
۴
۰
شکوه روشنی فردا
شکوه روشنی فردا
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید