پیاده روی کردن برای من فراتر از یه ورزش ساده و یا صرفا یه کار مفید روزانس! پیاده روی برای من یه سَبک زندگیه! تو زندگیم اینقد پیاده روی کردم که حد نداره!
از فواید و اثرات مفید پیاده روی هیچ چیزی نمیخوام بگم؛ چون کافیست یه سرچ ساده کنیم تا بیش از ده هزار تا مقاله در مورد اثرات پیاده روی بر جسمو جان برامون ظاهر بشه رو صفحه! ولی میخوام اینو بگم پیاده روی برای خیلی ها مرهم ضخم بوده، اونم ضخم هایی عمیق! اگه بش به پیاده روی به عنوان یه جزوی از سبک زندگی نگاه کرد،اونوقت خودمون رو از یه چارچوب ساخته شده رها کردیم!
?♂️ من بشدت یه آدم پیاده برو هستم (عجب واژه ای درآوردم از خودم?) بشدت!هفته ای 20 کیلومتر رو به طور متوسط پیاده روی دارم! (قطعا هستن کسایی که بیشترم پیاده روی دارن، ولی من زمانم بیشتر قد نمیده ازین)
? البته تو بهار تابستون دوچرخه سواری اونم در حد 30 کیلومتر تو هفته رو جایگزین پیاده روی میکنم اکثر اوقات!
?رانندگی هم تو زندگی من زیاد جایگاهی نداره مگه اینکه مجبور باشم! اونم تو زمان ترافیک که اصلن.واقعا ازش بیذارم. حاضرم پیاده از اتوبان همت تا میدون رسالت رو پیاده بیام ولی تو ترافیک رانندگی نکنم(البته نه در این حد دیگه?)
امروز میخوام یه کتاب حال خوب کنِ دیگه مثه کتاب "در جنگل های سیبری" که تو پست های قبلیم ازش گفتم، معرفی کنم.
کتاب "وحشی" نوشته شرل استرید، شرح ماجرای دختری است که بعد از پشت سر گذاشتن سختی های مختلف تو زندگیش (مرگ مادر، اعتیاد، رابطه های شکست خورده و...) تصمیم میگیره برای نجات زندگیش و بازیابی خودش، به یه سفر ماجراجویانه بره. شرل تصمیم میگیره که مسیر معروف به پاسیفیک کرست در آمریکا که از کانادا تا مکزیک را در بر میگیره با یه کوله پیاده طی کنه.
کتاب وحشی حاصل خاطرات روزانه و واگویه های ذهنی شرل استرید از این پیاده روی طولانی است؛ طوری که بتونه خوش رو که در مسیر پر تلاطم سختی های زندگی گُم کرده، پیدا کنه. قلم زیبای نویسنده و ترجمه خوب و روان مترجم این کتاب، باعث میشه از خوندنش لذت ببرین و شما هم همراهش راهی این سفر ماجراجویانه بشید.
برش هایی از کتاب:
"نُه مایل پیاده روی در روز، تمام توانم را می گرفت. نُه مایل پیاده روی، دستاورد بدنی ای بود فراتر از توان من. همه جای بدنم درد می کرد. به جز قلبم. هیچ کسی را ندیده بودم، ولی، به همان اندازه عجیب بود که دل تنگ هیچ کسی هم نشده بودم. مشتاق هیچ چیزی جز آب و غذا و راحت شدن از شر کوله پشتی ام نبودم. به هرحال باید کوله پشتی را با خودم حمل می کردم. از پستی و بلندی ها بالا و پایین رفتم، از میان کوه هایی که کاج های جفری و بلوط های سیاه داشتند، عبور کردم. از جاده هایی که مخصوص کامیون های غول پیکر بودند، گذشتم، هرچند هیچ کسی دیده نمیشد."
"من تصمیم داشتم که پیاده روی کنم تا بتوانم درباره تمام چیزهایی که زندگی ام را نابود کرده بود فکر کنم و خودم را از نو بسازم..."
"غم زده و مشتاق، در هوای سرد راه رفتم، خورشید از میان درخت ها سوسو می زد، حتی با وجود عینک آفتابی، در برابر برف می درخشید. با وجود آنکه برف در همه جا حاضر بود، زوالش را احساس می کردم، برف های اطرافم به تدریج در حال ذوب شدن بودند. گویی مانند کندوی زنبور عسل، در حال احتضار، زندگی در آنها جریان داشت. گاهی از کنار مکان هایی می گذشتم که صدای شُرشُر شنیده می شد؛ انگار زیر برف ها جریان آبی وجود داشت که دیدنش ناممکن بود."
?من این کتاب رو عید سال 99 و درست زمانی که اوایل کرونا بود خوندمش و با اینکه یکی از معدود عیدهایی بود که هیچ جایی نرفتم، ولی در عوض با خوندن این کتاب ذهنم به همراه نوشته های کتاب به سفر رفت. و تا یه مدتی خودم جَوگیر شده بودم که یه سفر پیاده روی رو استارت بزنم? برنامه داشتم از توچال تهران پیاده برم تا دریای خزر?؛ البته فقط در حد همون جَو باقی موند.