قلعه دُژَم
قلعه دُژَم
خواندن ۱ دقیقه·۲ سال پیش

باور کن که همه غم دارند

گاهی غمی روی سینه‌ام سنگینی می‌کند، غمِ نداشتنِ کسی یا نداشتنِ چیزی، گاهی یک عکس، تکه‌ای از فیلم، یک صدا و یا هر چیز دیگری، آن کس و یا آن چیزی که ندارم را می‌آورد جلوی چشمم، بعد همانجاست که آدمی می‌بیند که یک چیز گم است.

همیشه هم غمِ نداشتن نیست، گاهی غم داشتن چیزی و یا بودن پیش بعضی از کَسان است.

اما حس می‌کنم که همه غم دارند، اصلا آدمی که غم نداشته باشد وجود ندارد، اصلا اینجا، این زمینِ ما دار مکافات هست و آدمی که غم نداشته باشد که دیگر اصلا آدم نیست.

هنوز غم دارم و از قلعه دژمم بیرون نزده‌ام اما حس اینکه این غم فقط مخصوص تو نیست و تمامی آدم‌‌های دنیا، چه آن‌هایی که غرق در امکانات و ... هستند و چه دیگر آدم‌ها، به غم و درد دچارند باعث خواهد شد که این غم را پذیرفت، مثل خون می‌ماند، همه‌ی انسان‌ها خون دارند و اگر آدمی ازش بدش بیاید تنها راهش این است که خودش را وقف بدهد، کنار بیاید.

سعی می‌کنم در درون قلعه‌ام با غم کنار بیایم.

همینجوری
همینجوری
غماندوهدردتنهاییگذران کردن
ورود به قلعه برای همگان آزاد می‌باشد
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید