خوب سلام خدمت دوستان و فالوورهای گلم که البته تا الان یه نفر هم نبودن اما خوب خیلی از انسانهای بزرگ با تاخیر شناخته شدن😅😅
وا... تو این مدت من مطلب زیاد نوشتم اما خوب تا الان که سرنوشتشون مثل نوشته های قبلیام بوده که مهرنوش اونها رو تشبیه به بچه های زنده-ی دفن شده در در یک خانه متروک می کنه.
این مثالهایی که مهرنوش در مورد نوشته هام می زنه رو که بیان می کنم باز یادم می یاد که طفلک چقدر جز زده که من به نوشته هام جهت بدم. دوست خوب واقعا خوبه ها!
راستش الان هم به خاطر مهرنوش اومدم دارم اینجا می نویسم وگرنه خوب راه دست ترم هست که تو فضای خصوصی بنویسم. خوب اینجا باید حواسم باشه که هر چیزی رو ننویسم و یه حریمی رو برای خودم و اطرافیانم و حتی خواننده رعایت کنم.
در مورد بچه نوشته های به قول مهرنوش رها شده در خانه متروک داشتم میگفتم:
انبوهی از نوشته هایی که تو فایل های ورد در دی وی دی هایی که ۱۰، ۱۵ سال پیش از اسناد توی کامپیوترم زدم تا یادداشتهای گوشی قدیمیام و گوگل داکهای درایورهای گوگل گوشی جدیدم.
حتی این جدیدی ها رو هم خیلی حضور ذهن ندارم که کدوم به کدوم هستن چه برسه به قدیمیها و بیش از ۲۰ سررسید هم دارم که از ۱۶ سالگی توشون نوشتم و میپیچم تو مشمع و از گزند بارون می برم این گوشه حیات خلوت و اون گوشه حیات خلوت.
از کلی نوشته هام هم که چکنویس و پاکنویس خبرهای دوره خبرنگاری ام بود دل کندم و درجا دادم غرفه بازیافت شهرداری محل
کلی محتوا هم برای شرکتهای مختلف نوشتم و فکر می کردم خوب اینا دیگه تو اینترنت باقی می مونند اما لامصبا زدن وبلاگاشون رو ترکوندن و فقط مطالبی که تو چند تا از شرکتهای همکار اخیرم، نوشتم، باقی مونده . از وقتی که دیدم به دوام سایت و بلاگ شرکتها اعتباری نیست، حتواهایی که برای اونا تولید می کنم رو هم تو فضای ابری نگهداری می کنم .
کلا چیزی که تو زندگیم زیاده، نوشته است و به خاطر همین هم هست که به چشمم نمی یاد.
یعنی به همون راحتی که یه آدم عصبانی فحش میده و غر می زنه و ملامت می کنه، من می نویسم.
با این مثال می خواستم به نیروی اولیه ای که توی اون فرد هست که باعث میشه بی وقفه حرف بزنه، اشاره کنم: نیروی سوزش از یه چیزی، نیروی فشار از یه چیزی.
چون این نیروی اولیه تقریبا متصل در من هست بنابراین تقریبا متصل کلمه تو مغزم داره قل می زنه و میجهد به بیرون. و اگه بیرون نریزم که میترکم.
بمیرم برای خودم با این اشتغالات ذهنی ۲۰ ساله. واقعا چه فشاری توی این دیگ درونم هست. از این فشار خسته ام. شاید یه جور افسردگیه. ولی نمی دونم چرا مقاومت دارم برم روان درمانگر. ببخشید اشتباه کردم، می دونم؛ چون گرونه و چون به نسبت هزینه اش به نتیجه اش گمان مثبت کافی ندارم. شاید بپرسی چرا حاضرم همونقد هزینه رو مثلا برای روکش دندونم بکنم؟ بفرما جوابم: چون گمانم به نتیجه کار دوم بالای ۹۵ درصده اما به نتیجه روان درمانی شاید ۴۰ تا ۶۰ درصد، اون هم اگه فرد معتمدی معرفی کنه و ....
معصومه
۱۱ آذر ۱۴۰۲