fatemeh ghasemi
fatemeh ghasemi
خواندن ۲ دقیقه·۲ ماه پیش

در تاریکی

از آن روزهای بدطعم است. نه طعم تلخ و ترش و این‌ها. نه از آن طعم‌هایی که قهوه دارد. که مثلا اگر تلخ است حداقل خوشبوست و انرژی‌ت را بالا می‌برد. از آن بدطعم‌های شبیه خوردن هندوانه ابوجهل. یا خوردن این داروهای گیاهی بدمزه که مامان توی سرماخوردگی‌های بچگی به خوردم می‌داد و من همه‌ش را بالا می‌آوردم. از آن روزهای بدطعمی که هم تلخ است، هم حرص‌آور هم رو مخ!


دیشب ماشینم خراب شد. وسط جاده یکهو یکجایش در رفت و تق تق تق تق صدا داد. ترسیده یک گوشه پارک کردم تا بفهمم چه شده. نفهمیدم و تا خانه با ترس راندم. بعد رسیدم خانه و از حجم نفهمی آدم‌ها در نزدیکی و تعامل حرص خوردم. از صمیمی شدن آدم‌هایی که هیچ صمیمیتی با آن‌ها ندارم حرص خوردم. از نادانی‌شان در ارتباط. کلمات آدم‌ها شده بود طنابی خفه کننده دور گردنم . ناگزیر و خسته تمام خشم و حرصم را خالی کردم توی صفحه چت با دوستم. طفلی دوستم!


صبح ِ سختی را شروع کردم. خوابم می‌آمد. دلم مامان را می‌خواست. خانه نامرتب بود و باید قبل از رفتن همه‌چیر را مرتب می‌کردم. تمام این چند روز را در حال دویدن بودم. هنوز هم کارهایم تمام نشده بود و اینکه مجبورم ماشین را بگذارم و به بدبختی به کارهایم برسم عصبانی‌ترم می‌کرد. جیبم این ماه زود خالی شده و همین همه چیز را رومخ‌تر از آنی که باید؛ کرده است.

هوا گرم است. شال بافت احمقانه‌ای را برای چنین روز گرمی انتخاب کرده‌ام. حتی باد خنک کولر هم حالم را جا نمی‌آورد. شِیرکردن بیخود بعضی اطلاعات توی کانالم هم عصبانی‌ترم کرده. توییترم هم اکتیو نمی‌شود و احتمالا مجبورم حذفش کنم. دوباره. بعد از چهار پنج سال. رودمپ پروژه‌ای که با جسارت بیخودی قبولش کرده بودم به دست مدیرم رسیده اما هنوز فیدبکی نگرفتم. استرسش را دارم. برایم مهم است. خیلی مهم است.

دلم مامانم را می‌خواهد و بوسه‌هایش را. خواب را. خواب آرام دم صبح را. آن حس آشنایی را. آن احساس روزهای خوب را. آن لطافت پنهان شده در اعماق روحم را. کلافه‌م. خسته‌م.

کاش حداقل ماشین درست بود.

خانهغرعصبانیتخستگیتق تق
در بند ِ کلمات و علاقه‌‌مند به کسب و کار با کلمات
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید