تا الان برای خیلی هاتون پیش اومده که ذهنتون انقدر حرف بزنه که اعصابتونو به کل به هم بریزه. خصوصا اگر این بین کلی درگیری و کار و برنامه داشته باشین که مهم هستن و باید در اسرع وقت اجرا بشن.
اون وقته که این فکر بزرگوار بین روز انرژیتونو میگیره و شب هم که.... در واقع تیتر نوشته مربوط به شبه!
خب من اومدم اینجا چون جایی بهتر از این پیدا نکردم که با یه جمع باحال این حالو درمیون بذارم چون میدونم که خیالی هاتون ممکنه راهکار های خوبی براش داشته باشین.
در مورد شما نمیدونم ولی در مورد خودم باید بگم که مسائل زیادی توی فکرم هست که خب در واقع به درستی طبقه بندی نشدن. ترس ها ، اهداف ، برنامه ها ، مسئولیت ها و و و هزارتا چیز دیگه که پخش شدن کف ذهن من :(
اما این بین به نظرم ترس ها بیشتر از هر چیز دیگه ای آدمو خسته میکنه.حتی به صورت نا خودآگاه.ینی حتی به نظرم یه قسمتی از خستگی ناشی از کار زیاد به خاطر ترس نگرفتن دستمزد به اندازس.
تازه ! ترس ها و موضوعاتشون هر کدوم دسته بندی جدا دارن.
ترس از آینده ترس از زندگی مشترک ترس از عدم زندگی مشترک ترس از تنهایی ترس از بیماری ترس از جنگ ترس از فقر و و و ....
این وسط اگر کسی رو داشته باشین که واقعا شمارو درک کنه میتونه به شما و زندگیتون کمک ویژه ای بکنه. این شخص ممکنه همسر مادر پدر یه دوست و یا هر کس دیگه ای باشه.
اما در مورد من...واقعیت معمولا خودم سعی میکنم به خودم کمک کنم. خیلی جاها دست خودمو میگیرم یا خودمو بغل میکنم یا حتی خودمو تشویق میکنم! اینجور خودمو سر پا نگه می دارم. و البته به همین دلیل از دید خیلی ها بی دغدغه و یا حتی بی فکر بی نظر میام.
این در حالیه که معمولا هر شب به فکرم میگم :"فکر عزیزم لطفا خفه شو! باید بخوابم ." و فرداش برای همه بازم با انرژی خواهم بود.
تا الان از دید خودم به خوبی تونستم از خیلی مراحل سخت زندگیم رد بشم و اقدامات و تصمیمات درستی داشتم. پس از خودم ممنونم.
و امیدوارم از این به بعد هم با شجاعت بیشتر بتونم ادامه بدم.
شما با ترس هاتون چی کار میکنید؟
کسی رو که تو متن اشاره کردم دارین؟؟
شمام هم به ذهنتون میگین خفه بشه؟؟؟
و درآخر مرسی که دارمتون.
شب خوش✳