آهو
آهو
خواندن ۱ دقیقه·۱ سال پیش

با من برقص، مثل اسبی کاردآجین پشت پنجره پروست


نوشته ها اول عنوان ندارند، بعضی نوشته ها هم از روی یک عنوان پیش از آنکه تو باشی و دیده باشی، در ذهنت نشسته اند، مثل تصویری که از نور کم جان عصر تابستانی پشت پنجره اتاق مارسل فصل اول رمان "در جستجوی زمان از دست رفته" پروست از صبح توی اتوبوس موقع رفتن به آکادمی توی ذهنم مانده است، مثل آن یعنی آن نور کم جان که شبیه پروانه بین نورگیر و چوب و شیشه مانده بود و گرمی محسوسی به اتاق داده بود...مثلا پروانه! می تواند عنوانی باشد برای وصف نور عصر تابستانی اتاق پروست...دلم گرفته است! با من برقص تا پریدن آخرین اخگر این ویولن در حال شعله کشیدن کوهن توی گوشم... برقص..با من نرقصیدی و من در هواپیما؟...هر احساسی را نمی شود با این کلمات روزمره بیان کرد..حتی نمی شود با کلمات روزمره ای مرور کرد که پروست آفتاب را وصف کرد، مثل نقاشی های رئال اند، زیبا، اندازه، مهربان ولی صدای درد اسبی در برف و به گاری سنگینی مرد چاق و درشکه بان چشم چران نفهم بسته شده را نمی توانی با کلمات داستانی روایت کنی مگر آنکه صحنه ای از داستانی گوشه چشمی گذر کرده باشد...چه می گویم ؟ بدیهیات! من رفتم و تکه ای از من جا مانده است...آدم ها تنهایی شان را چه می کنند؟ با آن می رقصند؟ می مویند؟ می آهند؟ می تراوند؟ می نوازند؟ می سرابند؟ می آشوبند؟ می سوزند؟ می میرند؟ می خوابند؟ چطور می شود همخواب تنهایی ات شوی؟ با تنهایی ات همخواب شوی؟


تنهاییپروستکلمات
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید