آهو·۱ سال پیشبا من برقص، مثل اسبی کاردآجین پشت پنجره پروستنوشته ها اول عنوان ندارند، بعضی نوشته ها هم از روی یک عنوان پیش از آنکه تو باشی و دیده باشی، در ذهنت نشسته اند، مثل تصویری که از نور کم جان…
'Salarovski'درسفرنامهها·۲ سال پیشباران بهانه است؛ کسی اَبرها را دریابدقصۀ سفرم را نوشتهام. سفری در خودم. در شهر خودم. سفری دو روزه. شایدم چندماهه. چهبسا چندساله. یک سفرِ خیس. خیسِ خیس.
علی اندیشمند·۴ سال پیشپرسش نامه پروستعلی اندیشمند پاسخ به پرسش نامه پروست سوال: به نظرت شادی حقیقی چیه؟جواب:خاموشی و قتل منتقد درون سوال: بزرگترین ترس زندگیت؟جواب:بلایای طبیعی…
Zartosht Kashefian·۵ سال پیشدر قلمرو خواب و بیداریسعی کرده ام بفهمم چرا مفهوم آنکنی لحظه پیش از بیداری که پرویت مطرح کرده مثل فیلم های لینچ نه تنها ترسناک نیست بلکه خوشایند است
faeze banirazi·۵ سال پیشدر جستجوی زمان از دست رفته (طرف خانه سوان) "یاد یک تصویر چیزی جز حسرت یک لحظه نیست ؛ و افسوس که خانه ها ، راه ها ، خیابان ها هم چون سال ها گریزانند . " این یک رمان نیست ،روایت زندگ…
نیلوفرثانی·۶ سال پیشبارت و من•بارت جایی در کتاب "پروست و من " می گوید :«مگر نه این است که "نیمه ی عمر" درست آن لحظه ای است که آدمی کشف می کند که مرگ واقعیت دارد و دراین حالت دیگر برایش چیزی فقط ترسناک نیست؟»این تجربه می تواند شبه مردن گونه ی...