آهو
آهو
خواندن ۱ دقیقه·۳ سال پیش

رقص ترس با عنکبوت ها

گفت: «زیر پای مخاطب را بکش، آنگاه قلم می رقصد.» قلم من اما بی مخاطب که تو باشی حالا و نمیدانم تا کی و کجا و چقدر تحت تاثیر غیر تو ام و چقدر تو را فهمیدم اصلا و خودم را که به هیچ وجه نمیدانم و ناامیدم از هر اتفاقی در زندگی هراسناکم، تا برقصد!...اما خوب میدانم تو باید باشد..تو باید بخوانیم باید بخواهی که بخوانیم..خسته ام از نوشتن انحصاری برای "تو" که ناگزیرت کنم به خواندن و به جایی برسانمت که همیشه: پایان. تو باید خودت بخواهی که نمیدانم و می خواهم که بخواهی و باور کنم که می خواهی خواندنم را...تنهایم..به امتداد خودمان در امتداد اطول تاریکی خودمان محتاجم اما هیس! نباید بخواهم...من نباید کسی را بخواهم، چیزی را بخواهم ...نباید! خواستن ممنوعه من است...خواستن ممتد، خواستن معنادار ممنوعه هستی من است...هر که را بخواهم، اشتباه خواستم...دور است از من خودش می گوید بعدا...خودم باید بفهمم و می فهمم زودتر...اما به روی خودم نمی آورم چون هیچ چیز زندگی من سر جایش نبوده که آن فهم اولیه از آشنایی و نزدیکی باشد، پس به آن اندک تنفس شاید مطلقا اشتباه، قناعت می کنم و خفه خون می گیرم چون باید بگیرم والا خالی تر میشوم و تنهاتر و بی معناتر و بی رنگتر می میرم..می دانم...چرا برای یکبار هم که شده معجزه ای که ابلهانه می خواندش تاریخ انسان و هنوز در پی اش مضحکه به پا می کند، نباید در آغوشم بکشد؟ احمقانه ترین جمله ای بود که می توانست باشد ..اما هست...دلی تنها و شکمی آغشته به خون های لختیده از دیواره های رحم تا واژن و برعکس ....عنکبوت های ترس در من پا می کوبند..در اتاقم..روی پلک هام..بین رگ هام..میان زاویه دید من و آدم ها...عنکبوت های ترس..

تنهاییخواندنمرگهراسیاس
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید