ویرگول
ورودثبت نام
گیسو
گیسو
خواندن ۲ دقیقه·۱۸ روز پیش

تنها زیر نور ماه

ساحل حسادت کرد و اشک ریزان از دریا و ساحل دور شد. ابرها که رفتند ماه فرصت خودنمایی در آسمان را پیدا کرد.

ماه در آسمان چون خال روی گونه‌ی زنی شرقی می‌درخشد. گویی امضای خداوند است که آخرین روز آفرینش هستی، پای این اثر هنری انداخته تا به هر کسی که به آن نگاه می‌کند یادآوری کند که هستی آفریده‌ی کیست. ماه امضای خدا پای تابلوی هستی‌ست.

کمی آن طرف‌تر، روی شن‌های نمناک ساحل تعدادی جوان آتشی بر پا کرده‌اند و صدای ساز و آوازشان آرامش را از ساحل برده. پیرمردی دورتر از جوانان نشسته و با حسرتی مبهم به آنان نگاه می‌کند. جمع جوانان او را به یاد روزهای جوانی‌اش می‌اندازد. با خود می‌گوید جوانی اسبی وحشی و رمیده است در دامنه کوه، به چشم به هم زدنی می‌رمد و فقط تصویری از عبورش در ذهن انسان می‌ماند. یاد روزی که اولین بار با همسرش به مسافرت رفته بود افتاد. اولین بار بود که با دوستانشان سفری را تجربه می‌کردند. این خاطره چون مخدری که آرام آرام در رگ تزریق می‌شود و نشئه‌گی را به ارمغان می‌آورد، پیرمرد را از دنیای واقعی دور ‌کرد و به رویا ‌برد.

موج با تمنا خود را به ساحل می‌کوبید، گویی دختر خردسالی‌ست که منت پدر را می‌کشد که در آغوشش گیرد. منت‌کشی موج، پیرمرد را به زمان حال برگرداند. جوانان ساحل را ترک کرده بودند. ماه مسیر غرب آسمان را در پیش گرفته و به زودی جای خود را با خورشید در آسمان عوض می‌کرد. پیرمرد که غرق در خاطراتش شده بود، یادآوری چند دهه زندگی با همه روزهای تلخ و شیرین او را از اکنون‌ش غافل کرده بود، به خودش آمد. تکانی به تن‌ش داد، بلند شد که راه خانه را پیش بگیرد. یادش آمد که خانه‌اش اینجا نیست و در شهری دورتر است. با خود گفت دوری به فاصله نیست، به محال بودن آرزو و امید است. دوری به مقدار احساس تنهایی‌ست. سال‌ها بود که تنها شده بود و تنهایی یعنی جام زهری را ذره ذره سر کشیدن و منتظر تاثیرش ماندن.

سر برگرداند و ماه را در آسمان دید، کامل بود. به یاد آورد که او عاشق ماه بود، هر زمان که ماه کامل بود اگر کنارش بود با هم به تماشای ماه می‌نشستند و اگر کنار هم‌ نبودند به او یادآوری می‌کرد که امشب، شب ماه است، شب رقصیدن عروس آسمان. گویی تمام ستارگان عرصه آسمان را برای جولان سوگلی‌اش خالی می‌کردند.

انزوا. عاقبت زندگی آدمی‌ست. انسان تنها به دنیا پا می‌گذارد، تنها زندگی می‌کندو در نهایت تنهای تنها زندگی را ترک می‌کند. زندگی یعنی داشتن کسانی که تلخی تنهایی را کم کنند.

تنهاییماهاگزیستانسیالیسمهمسر
برای نوشتن
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید