ماجرا از جایی شروع شد که دلم خواست برای بار دوم شخصیت کلمنتاین و جول ، و پیچیدگی و تنیدگی های داستان "درخشش ابدی یک ذهن پاک" را مرور کنم.
و چندین روز بعد از دوباره دیدن فیلم، به طور اتفاقی یک مقاله از ریکور خواندم با عنوان "خاطره و فراموشی". و به نظرم رشته ای نامرئی این دو رو به هم وصل کرد.
ریکور در مقاله اش به ما یادآوری می کند که عمل به خاطر آوردن خاطرات به مثابه ی یک عمل است،عمل سوگواری:
"در همین مقاله است که فروید ترم «بهخاطرآوردن بهمثابۀ عمل» را معرفی میکند. بنابراین برای فروید بهخاطرآوردن یک نوع کار و عمل است.عملِ بهخاطرآوردن و عملِ سوگواری. چون عمل بهخاطرآوردن یک نوع سوگواری است، همچنین سوگواری تمرینِ دردناکی است که در خاطره اتفاق میافتد. و اما سوگواریکردن: سوگواری همان التیامبخشیدن و صلحکردن است. اما صلح کردن با چه؟ با واقعیتِ "ازدستدادنِ" ابژههایی که به آنها عشق میورزیدیم (و یا هنوز عشق میورزیم). این ابژه میتواند انسان دیگر باشد که ما از دست دادهایم."
در مسیر فیلم "درخشش ابدی" شاهد این هستیم که جول بعد از تصمیم به پاک کردن کلمنتاین از ذهن خود،متوجه می شود که این کار هویت او را ویران می کند و تلاشی بی وقفه برای حفظ خاطرات گذشته ی خود با کلمنتاین را شروع می کند. او حتی سعی می کند کلمنتاین را به عمیق ترین و پیچیده ترین ترس ها و شرم های خود راه دهد تا از این طریق، دسترسی به او و پاک کردنش را غیر ممکن کند.
با تعبیر ریکور در واقع جول با این کار سعی می کند سوگ فقدان خود را تجربه کند. سوگی که با تصمیم برای پاک کردن کلمنتاین سعی در انکار آن داشت و نتیجه ی ناتوانی در سوگ، همان افسردگی است.
ریکور می گوید:"اساسیترین دلیل برای نگاهکردن به خاطره بهمثابۀ یک وظیفۀ اخلاقی همانا زنده نگاهداشتنِ یادِ درد و رنج است؛ چرا که تمایل تاریخ کلاً به سوی تجلیل از برندگان است. آن چیزی که فلسفۀ تاریخ (بهخصوص به مفهوم هگلی آن) همیشه بدان علاقهمند بوده، همانا انباشتِ هرچه بیشتر امتیاز، پیشرفت و پیروزی است. در این نوع نگاه آنچه که در پروسۀ به اصطلاح پیشرفت جا گذاشته میشود، ازدسترفته محسوب میشود. در نتیجه، ما به یک روایتِ تاریخی دیگری هم احتیاج داریم که به موازات این نگاه حرکت کند. این روایت، اجازه بدهید بگویم که روایتِ قربانیان، تلفشدگان و بهجاماندهشدگان است که با تاریخِ پیروزی و موفقیت مقابله میکند."
اما خاطره و فراموشی هر دو ـدر نوع خودـ به مقولهای که آرنت «جنبش و حرکت» مینامد کمک میکنند. برای ادامۀ جنبش و حرکتِ انسانی لازم است بتوانیم ردِپاهای گذشته را نگاه داریم، با گذشته کنار بیاییم و خود را از خشم و نفرت رها کنیم"
گرچه این یک دیدگاه کلی است، می توانیم آن را این یک رابطه نیز تعمیم بدهیم:
گرچه رابطه ی جول و کلمنتاین، در گذشته به نتیجه نرسیده بود اما این به این معنا نیست که هر آنچه در آن رابطه گذشته باید فراموش شود.به خاطر آوردن آنچه بین جول و کلمنتاین گذشته به آن ها یاد می دهد گذشته و شکست اتفاق افتاده را بپذیرند.
در یکی از سکانس های پایانی فیلم، کلمنتاین و جول در راهروی ساختمان روبروی هم قرار می گیرند و با هم گفت و گو می کنند.جول از کلمنتاین می خواهد که صبر کند. به او می گوید که " چیزی در وجود او نمی بیند که از آن بدش بیاید"و کلمنتاین جواب می دهد" اما در آینده خواهی دید و ما ازهم خسته خواهیم شد چون هر بار این اتفاق می افتد."
و در یک لحظه ی عجیب و تاثیرگذار جول می پذیرد.و کلمنتاین هم. و هر دو به هم خیره لبخند می زنند.
بسته به نگاه شما فیلم پایان تلخ ، یا شیرینی دارد:
من به شخصه دوست دارم بپذیرم که جول و کلمنتاین علی رغم وجود گذشته ی پر اشتباه خود، به رابطه فرصت دوباره ای می دهند و یک بار دیگر رابطه را شروع می کنند.(و شاید محتوم به شکست بودن این چرخه های پی در پی را جایی نابود می کنند)
اما شاید بعد از لبخند سکانس آخر، این دو به هم برنگردند.
در این صورت دوست دارم که این دو " در ستایش خاطره"، همدیگر را در ذهن داشته باشند و بپذیرند که گرچه نتوانستند کنار هم یک زوج خوشحال و آرام باشند؛ اما می توانند این خاطره ی با هم بودن را( هر چند که در لحظاتی تلخ بوده است) برای خود روایت کنند و با یادآوری آن( و نه فراموشی) به گذشته ی خود هویت ببخشند.