من باور دارم که هرکسی یجوری یادگرفته و میتونه خودش رو آروم کنه و دردهاش رو تسکین بده. همین اول بگم که اگه فک میکنی نمیتونی یا بلد نیستی هیچ اشکالی نداره به مرور وقتی خودت رو بیشتر بشناسی اینو یاد میگیری. آرامش چیزی نیست که از بیرون بتونیم بگیریمش، اینو ۱۰۰٪ مطمئن شدم و بهش رسیدم. یعنی حتی آرومترین فضا و محیط هم اگه ذهنت آشفته باشه هیچکاری برات نمیتونه بکنه.
اینا رو گفتم تا مقدمهای بشه برای اینکه چقد ذهن انسان پیچیده و در عین حال ساده و برنامهریزی شده میتونه باشه. ما یه موجودی هستیم که همه چیزمون دست خودمونه و فقط باید مدیریت خودمون رو یاد بگیریم.
از بچگیم خیلی جدی به این فکر میکردم که انسان تنها بدنیا میاد و تنها میمیره. پس باید بتونه تنهایی همه مشکلاتش رو حل کنه و بقیه دلیلی باشن برای اینکه کنار هم شاد زندگی کنیم و از بودنمون لذت ببریم. حالا چرا از بچگی اصلا به این موضوع فکر کردم شاید چون تو دوران مختلف رشدم خیلی ترس از دست دادن رو به دلایل مختلف مثل مرگ عزیزان، جنگ، جدایی پدر و مادرم و ... تجربه کردم و به مرور سعی کردم باهاش کنار بیام، بپذیرم که انسانها میان و میرن و هیچ چیزی موندگار نیست.
من یه قل دارم و خب تنها به دنیا نیومدم. دوقلوی من همیشه از اول بوجود اومدنم کنارم بوده و مسلما جدایی و دوری ازش بزرگترین ترس زندگیم بوده اما بارها و بارها از هم جدا شدیم. اولیش کلاس اول دبستان، که خیلی شیک مدرسه تصمیم گرفت که ما تو یه کلاس نباشیم. راستش اصلا نمیدونم با خودشون چی فکر کردن و در نهایت بعد از اینکه دیدن جفتمون چقدر اذیت میشیم، گذاشتنمون تو یه کلاس. و بعد اون بارها از هم جدا شدیم اما دیگه نه به اجبار، چون دو تا انسان کاملا متفاوت هستیم و مسیر زندگیهامون از هم جدا بوده. مثلا من هنرستان رفتم و اون ریاضی خوند. کلا من دنیام رنگ و شعر و موسیقی بود و احساس و اون منطق و دو دوتا چهارتا. هرچی گذشت مسیرهامون دورتر از هم شد، راه زندگیمون رو متفاوت انتخاب کردیم اما خب نزدیک بودیم. تا من مهاجرت کردم و حتی دیگه نزدیک هم نبودیم.
این سختترین مثال من بود اما سادههاش انواع و اقسام دوستی هایی که تو دورههای مختلف داری مثلا دبیرستان، دانشگاه و محیط کار و هرچی بزرگتر میشی این ارتباطات گاها دیگه برات معنی ندارن و تصمیم میگیری یا اونا تصمیم میگیرن دور و برت نباشن. اینا واقعیتهای زندگی هستن که گریزی هم ازشون نیست.
یکی از راههای من برای تسکین این بوده که یاد گرفتم به زندگی به چشم یه مسیر و راه نگاه کنم. یه مسیر ناملایم که بدون فراز و نشیبهاش هیچ زیبایی نداره و سختیهاش منو به قشنگیهاش رسونده. همهی ما آدمها داستانهای زیادی داریم که خیلیها ازش خبر ندارن و نمیدونن توی زندگی ما چه اتفاقهایی افتاده تا ما شدیم این آدمی که الان هستیم. من به این آدمی که الان هستم افتخار میکنم و خوشحالم ازش. نه برای اینکه من خودشیفتهم، چون خودساختهم. برای اینکه من هم مثل خیلیهای دیگه خیلی خیلی بالا پایین داشتم و زمین خوردم اما انتخاب کردم هربار دوباره از نو شروع کنم و سختیها رو تحمل کردم برای روزهای بهتر، و میدونی چی جالبه؟! همیشه روزهای بهتر میان! این از قشنگیهای وجود زمان تو دنیای ما هست. همه چیز در گذره و بالاخره میگذره. بالاخره کمرنگ میشه. اما این ما هستیم که تصمیم میگیریم چقدر از گذشتهمون رو میخوایم مثل یه بار رو دوشمون بکشیم یا نه هر مسیری که میریم یه قسمتیش رو به مسیر بسپاریم و ازش خدافظی کنیم تا بارمون سبکتر بشه.
درسته ما تنهایی تمام مسیر زندگی رو عملا طی میکنیم اما مسلما کسایی که تو اون لحظهها باهامون هستن این مسیر رو برای ما معنادار میکنن و میشن همسفرمون. کلی طول کشید تا یاد بگیرم قدر همسفرهامو بدونم چه اونایی که دهنمو سرویس کردن یا اونایی که من دهنشونو سرویس کردم (هاها) و اونایی که پر و بالم شدن و من امروز بخاطر حضور اونا شدم اینکه هستم. میشه همه اونا رو تو یه فیلم چند ثانیهای تصور کرد، همه اون حسها رو به آغوش کشید و با یه نفس عمیق به خاطرهها سپردشون. اینکار اصلا ساده نیست، خیلی تمرین میخواد اما یه لبخندی میاره روی لبهات و ادامه مسیر سبکتر میشه. اینجوریه که آدمها رو با خودمون روی کولمون نمیکشیم. ازینکه تو مسیر باهامون هستند میتوینم شاد و شنگول باشیم از اینکه از دستشون بدیم میتونیم غصه بخوریم اما قرار نیست روزی هزاربار بمیریم که اگه نباشن چی میشه. نه برای نبودنشون آماده میشیم و نه حالمون بهتر میشه. بدن ما هر روز نبودنشون رو تصور میکنه و بارها و بارها اون غم رو تجربه میکنیم. این یعنی سم و خودمون به خودمون به همین راحتی آسیب میزنیم. در صورتیکه همسفرها میتونن انتخاب و مسیر ما رو بارها و بارها تغییر بدن.
در نهایت اگه حس میکنیم زندگیمون لذتبخش نیست بهتره به کولهبارمون یه نگاهی بندازیم چون احتمالا سنگین شده برامون. خوبه هر چندوقت یبار بازش کنیم، ببینیم چیا دیگه بدردمون نمیخوره و باهاشون حدافظی کنیم. اول از هرچیزی هم از افکار، باور و عادتهامون شروع کنیم، هرچیزی که بدرد این لحظهمون نمیخوره یه نفس عمیق بکشیم و به مسیر بسپاریمش.
سرتون سلامت و دلتون خوش!