فرانسه با عنوان رسمی جمهوری فرانسه یکی از کشورهای اروپای غربی است که دارای منطقهها و قلمروهای زیادی در آنسوی دریاهاست. فرانسه یکی از سه کشوری است که سواحلی هم در دریای مدیترانه و هم در اقیانوس اطلس دارد (دو کشور دیگر عبارتند از اسپانیا و مراکش). به دلیل شکل نقشه این کشور، در زبان فرانسوی به آن لقب l’Hexagone (معنی: ششضلعی) دادهاند. فرانسه از جنوب با آندورا و اسپانیا، از شرق با ایتالیا و سوئیس و آلمان و لوکزامبورگ و بلژیک، از جنوب با موناکو مرز زمینی دارد. همچنین از طریق کانال مانش با انگلستان هم مرز است.
نام رسمی: جمهوری فرانسه
پایتخت: پاریس(2161000 نفر در سال 2019)
مساحت: 543965 کیلومترمربع(چهل و نهمین کشور بزرگ دنیا)
جمعیت: 67006000 نفر در سال 2019(بیست و دومین کشور بزرگ دنیا)
نوع حکومت: جمهوری چندحزبی با دو مجلس قانونگذاری
رئیس حکومت: رئیس جمهور= امانوئل مکرون(از سال 2017)
رئیس دولت: نخست وزیر= ژان کاستکس(از سال 2020)
زبان: فرانسوی
واحد پول: یورو= 100 سنت، یک یورو= 281330 ریال(در 8 خرداد 1400)
شهر های مهم: لیون، مارسی، لیل، نیس، تولوز
اولین اشارهای که به اقوام پیشین ساکن در فرانسه شده، در جریان حملهی ژولیوس سزار در اواسط قرن یکم قبل از میلاد به این نواحی است. سزار، سردار رومی، با هدف گسترش فتوحات امپراتوری روم به شمال ایتالیا، ازجمله آلمان و فرانسه و بلژیک و انگلیس کنونی، لشکر کشید. در این دوره هیچ کشور اروپایی وجود نداشت و کشور امروزی فرانسه و مردم آن که به قبیلههای مختلفی تقسیم میشد بهطورکلی گُل (Gaul) نامیده میشدند. پس از فتح این نواحی توسط سزار، گلها بخشی از امپراطوری روم شدند و تمدن رومی در این نواحی وارد شد. پس از الحاق گل به امپراطوری روم، سرنوشت این منطقه نیز به امپراطوری روم گره خورد و مصادیق تمدن و شهرنشینی بیشتر و بیشتر وارد این منطقه شد و گلهایی که تا پیش از آن بهصورت قبیلهای و در چادرها میزیستند، با زندگی در شهرهای رومی خو گرفتند و به زینتهای شهری آراسته شدند. این رویه، یعنی دور شدن از زندگی قبیلهای و عادت کردن به زندگی شهری، به مدت چند قرن ادامه داشت تا اینکه در قرن پنجم میلادی و با شروع تاختوتاز قبایل بربر شمالی، گل نیز مورد هجوم قرار گرفت و وارد دوران قرون وسطی شد. پس از حدود سه قرن تاختوتاز و ناآرامی در اروپا و تلاشهای شارلمانی برای ایجاد ثبات، در سال ۸۴۲ میلادی برای اولین بار مقدمات شکلگیری کشورهای آلمان و فرانسهی امروزی به وجود آمد. طبق پیمان وِردُن در سال ۸۴۲ که منجر به تقسیم امپراطوری کارولنژین شد، سرزمینهای غربی فرانکی که بعدها پادشاهی فرانسه را تشکیل داد، به شارل کچل رسید. سرزمینهای شرقی که بعدها به کشور آلمان تبدیل شد، به لویی ژرمنی رسید. البته باید توجه داشت که در اغلب دوران قرون وسطی چیزی بهعنوان کشور یا دولت فرانسه وجود خارجی نداشت و باوجود شاهان فرانسوی در پاریس، فئودالها قدرت اصلی را در دست داشتند و چهبسا گاهی اوقات برخی از فئودالها از قدرت بیشتری نسبت به شاه برخوردار بودند. بعدها و با توجه به شکلگیری شهرهای جدید توسط تجار که برای مقابله با فئودالها به یک قدرت جدید نیاز داشتند، اتحادی بین قدرت مرکزی و تجار به وجود آمد و رفتهرفته قدرت شاهان فرانسوی بیشتر شد. مفهوم ملت فرانسه برای اولین بار در جریان جنگهای صدساله بین فرانسه و انگلستان شکل گرفت. مهمترین علت درگیری بین فرانسه و انگلیس در قرن چهاردهم، بر سر فلاندر بود که بازار اصلی پشم خام انگلیس را تشکیل میداد. اما میتوان تصرف گاسکونی از طرف فیلیپ ششم در سال ۱۳۳۷ میلادی که مالک آن انگلیس تلقی میشد را علت فوری جنگهای صدساله دانست. این جنگها عموماً با پیروزی انگلیسیها همراه بود چراکه سربازان انگلیسی با بهره جستن از کمانهای برد بلند خود دست برتر را در جنگ داشتند. در اواخر این جنگ و با رشادتهای کسانی چون ژاندارک که با مرگ خود باعث ایجاد یک شور ملی در جبههی فرانسه شد، فرانسویان به خود آمده و شروع به بازپسگیری مناطقی کردند که در تصرف انگلیس بود. درنهایت این جنگ دو نتیجهی مهم برای فرانسه داشت: از سویی انگلیسیها را از تمام اروپای قارهای (یا همان خشکی اصلی تشکیلدهندهی قارهی اروپا) بیرون کردند (بهجز بندر کاله) که باعث انسجام جغرافیایی فرانسه شد. از سوی دیگر این جنگها باعث شد تا هویت ملی در فرانسه شکل بگیرد و پس از آن تقویت شود. در اواخر قرون وسطی یعنی قرن پانزدهم و شانزدهم میلادی، فرانسه وارد دورانی شد که میتوان آن را خروج از دوران فئودالی و تأسیس دولت مطلقه دانست. هرچند برخی از مناطق فئودالی تا انقلاب فرانسه نیز به زیست خود ادامه دادند اما دیگر قدرت سابق را نداشتند و این شاهان بودند که درنتیجهی اتحاد با تجار و کسب مالیات و تقویت نیروی نظامی و ارتشهای منظم، قدرت خود را به تمام نواحی فرانسه بسط دادند. لویی یازدهم که از سال ۱۴۶۱ تا ۱۴۸۳ پادشاهی فرانسه را در دست داشت، رهبری گذار فرانسه از دوران فئودالی و قرون وسطایی به کشور واحد را بر عهده داشت. استقرار دولت مطلقه و تثبیت جایگاه شاه در فرانسه، همزمان شد با اتحاد دو پادشاهی آراگون و کاستیل و تشکیل کشور اسپانیا از سویی و پس از مدتی به قدرت رسیدن شارلکن که وارث تاجوتخت اسپانیا و هلند و ایالات آلمانی در شرق فرانسه بود. این بود که شاهان فرانسوی مانند فرانسوای اول مدتها درگیر جنگ با دشمنان خود در شرق و غرب برای حفظ موجودیت خود بودند، اما رفتهرفته و با افول قدرت اسپانیا که تا اواخر قرن شانزدهم قدرتمندترین کشور اروپا بود، فرانسه جای اسپانیا را گرفت و به کشور اول اروپا تبدیل شد. اواخر قرن هفدهم به دلیل قدرت گیری و جنگهای لویی چهاردهم، به عصر لویی چهاردهم (۱۶۶۱-۱۷۱۵) معروف است. در این دوره لویی چهاردهم به دلیل وسعت جغرافیایی و جمعیت قابلتوجه فرانسه به ثروت بسیاری دست یافت که به او این امکان را میداد که نهتنها در داخل به قدرتنمایی و سرکوب مخالفان بپردازد، بلکه با تشکیل یک ارتش منظم و بزرگ شروع به کشورگشایی در قارهی اروپا کند. هرچند لویی چهاردهم پادشاه باشکوهی بود و در زمان او فرانسه به اوج قدرت خود رسید، اما افتخارات او به قیمت فشار بر مردم فرانسه تمام شد. در قرن هجدهم، فرانسه دارای بیشترین جمعیت در اروپا و البته یکی از موفقترین آنها بود، به همین دلیل قدرتمندترین کشور در اروپای قارهای محسوب میشد. فرهنگ فرانسوی مورد تحسین و تقلید طبقات بالای کشورهای مختلف اروپایی قرار میگرفت. همچنین فرانسوی زبان طبقهی اشراف و دادگاههای سلطنتی تمام کشورهای اروپایی همچنین روسیه بود. مکانی که لویی چهاردهم (۱۶۴۳-۱۷۱۵)، پادشاه فرانسه در قرن هفدهم، در ورسای ساخت، بهعنوان نماد شکوه، ثروت، قدرت و سلطنت مطلقه تلقی میشد و پادشاهان اروپا مکانهای خود را بر اساس مدل کاخ ورسای طراحی میکردند. رژیم قدیم فرانسه (اصطلاح رژیم قدیم یا رژیم باستانی برای اولین بار توسط انقلابیون سال ۱۷۸۹ مطرح شد) بر اساس یک طبقهبندی بسیار سخت به وجود آمده بود که جایگاه هر فرد در این نظام طبقاتی بر اساس تولد او در یک خانواده مشخص میشد و نه بر اساس تلاش بسیار یا استعداد او. در پایین پادشاه، بقیهی جامعه فرانسوی به سه طبقه تقسیم میشدند که هرکدام مسئولیتهای اجتماعی متمایز و جایگاه اجتماعی متفاوتی داشتند. اولین طبقه روحانیت بود که از جایگاه بالای خود به دلیل فضیلت و کارکرد روحانیای که داشت و البته نزدیکی به خداوند بهره میبرد؛ همچنین روحانیون تنها یک درصد از جمعیت فرانسه را شامل میشدند. البته کلیسا در فرانسه تحت نظر پادشاه بود و دارای قدرت سیاسی نبود که به این وضعیت گالیکانیسم (Gallicanism) گفته میشد؛ اما بااینوجود به دلیل اعتقاد اکثریت مردم فرانسه به مذهب کاتولیک، کلیسا از امکانات مالی و اجتماعی ویژهای برخوردار بود. رژیم قدیم تحت تسلط کاتولیک رومی بود و کاتولیسیسم نقش مهمی در کشور فرانسه، هم بهعنوان یک دین و هم بهعنوان یک نهاد، بازی میکرد. دین در زندگی روزمرهی مردم فرانسه گسترده بود و خدمات دینی و جشنهای دینی مهمترین اتفاق در اغلب شهرها و روستاهای فرانسه بودند. هرکسی که وارد مدرسه میشد تحت تعلیم کشیشها قرار میگرفت. کلیسا ثروت عظیمی ازجمله تقریباً ۱۰ درصد از کل زمینهای فرانسه را در تصاحب داشت. همچنین درآمد حاصل از این زمینها نیز بسیار زیاد بود. این رقم گاهی با نصف درآمد سالانهی مالیاتی حکومت سلطنتی برابری میکرد. طبقهی دوم نجبا یا اشراف بودند که پشتیبانی نظامی از شاه را فراهم میکردند و درمجموع یک یا دو درصد جمعیت فرانسه را شامل میشدند. نجبا درواقع طیف وسیعی از افراد را شامل میشد. ثروتمندترین و قدرتمندترین نجیبان، کمتر از صد خانواده را شامل میشد که صاحب املاک بزرگ و کاخهای زیبا بود و فعالیتهای قابلتوجه سیاسی و تأثیرگذار، ازجمله مشارکت در ادارهی کشور و دادگاههای سلطنتی ایالتی، را انجام میدادند. طبقهی سوم را تمام ۹۷ درصد جمعیت باقیماندهای تشکیل میداد که مسئولیت تولید محصولات کشاورزی و صنعتی و تهیهی تدارکات را به عهده داشت. فرانسه مانند تمام کشورهای اروپایی در آن زمان، از اکثریت جمعیت روستایی برخوردار بود. کشاورزان ۸۵ درصد این جمعیت را به خود اختصاص میدادند، بنابراین حجم عظیمی از جمعیت فرانسه را شامل میشدند. بااینوجود در قرن هجدهم تغییرات بزرگی در ساختار اجتماعی جامعهی فرانسه بهصورت تدریجی شکل گرفت و منجر به ظهور طبقهی متوسط در فرانسه شد. متأثر از این تغییر در ساختار اجتماعی، عقاید جدیدی نیز بروز کرد که عموماً با عنوان روشنگری شناخته میشود. اگرچه روشنگری به یک پدیدهی عمومی در اروپا تبدیل شد، اما این جنبش تحت تسلط متفکران و فیلسوفان و نویسندگان فرانسوی بود که بهعنوان فیلسوفان به آنها رجوع میشد. انقلاب فرانسه را میتوان تلفیقی از تحولات اقتصادی و فکری در فرانسهی قرن هجدهم دانست. از سویی دیگر، جنگهای لویی چهاردهم باعث تحمیل حجم زیادی از هزینهها به جامعهی فرانسه میشد. این موضوع زمانی تبدیل به بحران شد که بخش عظیمی از اشراف و تمام روحانیان که بخش اصلی اقتصاد و دارایی کشور را در دست داشتند، معاف از مالیات بودند و فشار اصلی اقتصادی و هزینهی جنگها بر دوش مردم عادی بود. مردمی که مجبور به پرداخت مالیاتهای مختلفی به کلیسا و اشراف و حکام محلی بودند. این نارضایتی عمومی همراه شد با دورهی روشنگری؛ یعنی دورهای که فیلسوفانی چون لاک و مونتسکیو و کانت و روسو با ترویج عقاید آزادگرایانه و مورد انتقاد قرار دادن کلیسا و دولت، یک موج نارضایتی عمومی در بین مردم به وجود آوردند. فرانسه در اواخر قرن هجدهم چون یک بشکهی باروت بود که انتظار یک جرقه برای انفجار یا به تعبیری انقلاب را میکشید. این جرقه دستور لویی شانزدهم به تشکیل اتاژنرو یا مجلس نمایندگی بود که پس از آن شرایط را برای جدیتر و رادیکالتر شدن خواستههای معترضان فراهم کرد. انقلاب فرانسه با ظهور ناپلئون به اوج خود رسید و از مرزهای فرانسه فراتر رفت و حتی جوامع خارج از قارهی اروپا را نیز تحت تأثیر قرار داد، اما پس از خاموش شدن ستارهی اقبال ناپلئون و شکست قطعی وی در نبرد واترلو، دوران جمهوری اول نیز خاتمه یافت و دولتهای مطلقهی اتریش و پروس و روسیه شرایط پیش از انقلاب را دوباره بر مردم فرانسه تحمیل کردند. مردم فرانسه که دیگر مردم پیش از انقلاب نبودند، دوباره دست به شورش زدند و در سال ۱۸۴۸ لویی هجدهم را برکنار و ناپلئون سوم را به قدرت رساندند. ناپلئون سوم سعی داشت تا عظمت ازدسترفتهی فرانسه را دوباره احیا کند و در این راه از نادیده گرفتن خواستههای مردم نیز ابایی نداشت. اما در اواخر این قرن یک اتفاق مهم در قارهی اروپا رخ داد و آن تشکیل کشور آلمان در همسایگی فرانسه بود. این اتفاق از آن جهت اهمیت داشت که کشور فرانسه که در مرزهای شرقی خود همواره احساس امنیت کرده و چند مرتبه به تصرف ایالات آلمانی پرداخته بود، پس از تشکیل کشور آلمان در سال ۱۸۷۱، سه مرتبه از این منطقه مورد تهاجم قرار گرفت و هر سه مرتبه نیز شکستهای سختی خورد. اولین جنگ فرانسه و آلمان با تشکیل کشور واحد آلمان در سال ۱۸۷۱ مصادف شد که با یک شکست بهتآور و سنگین برای فرانسه همراه بود. پس از این شکست، ویلهلم در اقدامی نمادین وارد کاخ ورسای شد و فرانسویان را مجبور به پذیرش غرامتی سنگین و واگذاری برخی از شهرهای مرزی به آلمان کرد. این واقعه به معنی پایان جمهوری دوم و سروری فرانسه در اروپا و ظهور قدرت جدیدی به نام آلمان بود که پس از آن بهجز مقاطعی تا به امروز قدرت اول اروپا بوده است. فرانسه در دو جنگ جهانی در جبههی متفقین و متحد کشورهای انگلیس و روسیه و بعدتر آمریکا بود. در جنگهای جهانی هیچگاه فرانسه شروعکننده جنگ نبود و همواره سعی در دفاع از خود در برابر تهاجم در برابر آلمان را داشته است. در جنگ جهانی اول تا حدودی موفق بود که در برابر تجاوز آلمان از خود دفاع کند، اما اگر حمایت شرکای خود یعنی انگلیس و بعدتر آمریکا را نداشت، توسط آلمان شکست خورده و تصرف میشد. درنهایت با ورود آمریکا به جنگ در سال ۱۹۱۸، آلمان مجبور به پذیرش شکست شد و پیمان ورسای را در کاخ ورسای، یعنی همانجایی که در سال ۱۸۷۱ در قامت برنده پیمان فرانکفورت را به فرانسه تحمیل کرده بود، بپذیرد. بین دو جنگ، فرانسه نیز مانند دیگر کشورهای اروپایی مشغول بازسازی هزینههای به بار آمده از جنگ بود. اما آلمان که از قرارداد ورسای ناراضی بود، درصدد تغییر وضع موجود برآمد و جنگ جهانی دوم را آغاز کرد. در جنگ جهانی دوم نیز فرانسه با تجاوز آلمان مواجه شد ولی این بار با توجه به ارتش بسیار کارآمد و ماشینیِ آلمان نتوانست مانند جنگ جهانی اول مقاومت قابلتوجهی از خود نشان دهد و توسط ارتش آلمان تسخیر شد. پس از این واقعه حکومت فرانسه در مستعمرات خود در آفریقا حکومت تشکیل داد، تا اینکه بازهم با ورود آمریکا در اواخر جنگ جهانی دوم ورق برگشت و آلمان از دو جبههی شرق و غرب مورد تجاوز قرار گرفت و شکست خورد و فرانسه دوباره استقلال خود را بازیافت. پس از جنگ جهانی تا به امروز نهتنها فرانسه بلکه هیچ کشوری در اروپا شاهد جنگ نبوده و با تشکیل اتحادیهی اروپا که فرانسه از مؤسسین آن بوده است، کشورهای اروپایی بهجای جنگ به همکاری با یکدیگر تمایل پیدا کردهاند.
فرانسه دارای یک حکومت متمرکز نیمهریاستی است. قانون اساسی کنونی این کشور برپایه همهپرسی در ۲۸ سپتامبر ۱۹۵۸ تأیید و اجرایی شد که تأکید بسیاری بر توانبخشی رابطه شاخه اجرایی (دولت) با شاخه قانونگذاری (مجلس) دارد. شاخه اجرایی خود شامل دو بخش میشود، بخش نخست ریاست جمهوری است که هر پنج سال با رای مستقیم مردم انتخاب میشود و ریاست شاخه اجرایی را بر عهده میگیرد. در حال حاضر امانوئل ماکرون عهدهدار این سِمت است که در سال ۲۰۱۷ و در انتخابات دور دوم به ریاست جمهوری برگزیده شد. بخش دوم مقام نخستوزیری است که اکنون ژان کاستکس عهدهدار آن است. مجلس فرانسه نیز از دو بخش تشکیل شده، یکی مجمع ملی و دیگری سنا. مجمع ملی شامل نمایندگان محلی است که با رای مستقیم مردم برای دورههای پنج ساله انتخاب میشوند. این مجلس قدرت انحلال کابینه دولت را دارند؛ ولی بخش دوم، سناست که شامل سناتورها میشود. سناتورها برای دورههای شش ساله (پیشتر ۹ ساله) و توسط هیئت انتخابات برگزیده میشوند. قدرت قانونگذاری سنا کوچک است. در صورت ایجاد شدن مشکل در بین شورای ملی و سنا، سخن مورد تأیید نهایی را مجمع ملی خواهد زد.
نیروهای مسلح فرانسه از چهار شاخهٔ اصلی؛ نیروی زمینی، نیروی هوایی، نیروی دریایی، و ژاندارمری تشکیل میشود. فرماندهی کل این نیروها بر عهده رئیسجمهور فرانسه است. رئیسجمهور از عالیترین اختیارات در زمینه مسائل نظامی برخوردار است و تنها مقامیست که میتواند دستور حمله اتمی را صادر کند. بر اساس تحقیقات نیال فرگوسن تاریخدان انگلیسی ارتش فرانسه را میتوان موفقترین نیروی نظامی در تاریخ اروپا دانست. فرانسویها از سال ۳۸۷ میلادی تاکنون در ۱۶۸ نبرد جنگیدهاند که از این میان ۱۰۹ جنگ با پیروزی آنان به پایان رسیده، در ۴۹ جنگ شکست خوردهاند و ده جنگ نیز با تساوی خاتمه یافتهاست. همچنین از سال ۱۴۹۵ میلادی تاکنون ۱۲۵ جنگ مهم در اروپا اتفاق افتاده که فرانسویها در پنجاه تای آنها شرکت داشتهاند.
اقتصاد فرانسه ششمین اقتصاد دنیا از نظر عدد اسمی و سومین اقتصاد اروپا محسوب میشود. سیستم اقتصاد فرانسه ترکیبی از دو بخش دولتی و خصوصی است و حدود یکپنجم تولید ناخالص داخلی اروپا متعلق به این کشور میباشد، و همانطور که در مقاله درآمد فرانسه اشاره کردیم، فرانسه دهمین کشور پردرآمد دنیا به شمار میرود. بخش خدمات بیش از 70 درصد تولید ناخالص داخلی کشور را به خود اختصاص داده است که شامل: حملونقل عمومی، گردشگری، دفاع، انرژی، و ارتباطات مخابراتی میباشد. فرانسه بازار آمادهای برای سایر کشورهای اعضای اتحادیه اروپا است، به طوری که 49 درصد صادرات آنها را مصرف میکند. این کشور دارای 2.5 تریلیون دلار تولید ناخالص داخلی اسمی و تولید داخلی سرانه 38 هزار دلار است. سهم بخش مربوط به تولید ناخالص داخلی کشور به شرح زیر است:
منابع: ویکی پدیا، سایت ایوار، سایت حامی مهاجر
درود بر انسانیت
پست های مرتبط: