گنجشک
گنجشک
خواندن ۱ دقیقه·۱ سال پیش

سفری از من به او

با من قدم بزن، من عاشق قدم برداشتنم

از عمق تاریکی وجود و لبه های نم کشیده شهرم

تا طلوع فهمم و احساس خوشبختی های ناب

گاهی دویدم، گاهی ایستادم، گاهی رقصیدم... گاهی هم قدم زدم.

بین واقعیت تلخ موجودیتم و رویای محقق نشده وجود داشتنم قدم میزنم

با من قدم بزن، نور و تاریکی در من قدم میزنند

قدم هایم را محکم برمیدارم و رام نمیشوم

به هر که و هر چه رسیده ام چند قدمی برداشته ام

برخی قدم ها را ادامه دادم و برخی راه ها را کج کردم

به قول علی سورنا: با من قدم بزن، من هوای تو رو نفس میکشم

من که زخم میشوم تو نوری باش که از من خارج میشوی

در عمق اقیانوس درد تا پرواز خواسته هایمان، با من قدم بزن

قدم هایت را میشمارم و به ذهن میسپارم که چقد طی کردم

قدم بزن، مو های کوتاهت را به باد بده، دامن چین چینت را به باد بده، قلبم را به باد بده

ریتم قلبم را با موسیقی قدم ها تنظیم میکنم

قدم میزنم به سوی تو شاید در مقصد منتظرم باشی

به من اجازه بده، با من قدم بزن در تمام راه دکلمه و کلماتم

در تمام تجربیاتم، در شورش سرم، در نفس های یکی در میانم

شاید من در کفش های تو، تو در کفش های دیگری

ولی با من قدم بزن.

از نیازم به تو تا نگاهت به من

با من قدم بزن با تمام محتوای کوله بارت

من هم تکه ای نان و اندکی شراب دارم

شب را سر میکنیم

او را میابم،

با من قدم میزند.

قدم بزنعلی سورناعاشقانهمناو
بیوگرافی من تو 200 تا کاراکتر جا نمیشه باید بشینیم یه چایی برات بریزم درست حسابی حرف بزنیم تا بفهمی کیم
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید