رمان صبحانه انگلیسی را که میخواندم، سیصفحه اول کتاب، حس کردم قرار است قصه را از زبان کسی بشنوم که شبیه خودم است.انگار راوی قصه من بودم. رمانخوانها میدانند که اگر اول خواندن رمانی که راوی اش دانای کل نیست همچنین حسی را داشته باشند، قرار است بهشان خوش بگذرد. اما بگذارید از اول برایتان بگویم.
"صبحانه انگلیسی" اثر جدید "محمد درودگری" توسط انتشارات "کتاب فانوس" بهتازگی منتشر شده است.
محمد درودگری را با شعر میشناختم، حالا هم رماناش را خواندهام.
در تعریفِ یک کلمهایِ کتاب میگوییم "رُمان پلیسی" است. اما اصرار دارم بگویم که اینطور نیست. یعنی دقیقن این تعریف نیست. شما یک رمان میخوانید با داستانی پلیسی.
همهی قواعدی که برای خواندن یک رمان لازم است در این کتاب وجود دارد. موضوع جالبی دارد. راویِ خوبی که شنیدنش جذاب است. پیرنگِ پُر رنگی که سر تا ته کتاب حفظ میشود. مهندسی دقیقی که در اجزای رُمان انجام شده است. زبان کتاب خواندنیست. شخصیتها و راوی منطقیاند و به آدمهای واقعی شباهت دارند. حرفها به زور توی دهان شخصیتها گنجانده نشده است. شخصیتها سیاه و سفید نیستند. و خیلی دیگر از قواعد ریز که در یک کار خوب وجود دارد، در این کتاب هم وجود دارد.
حالا که دلیلم برای اینکه در همان سی صفحه اول از شروع کتاب، خوشم آمد را گفتهام، دلایل کلیِ خوب بودن رمان را هم گفتهام، میماند حرف آخرم.
حرف آخر اینکه راوی داستان یک ابلهِ در مخمصه افتاده نیست، یک آلکاپونِ شریر و چموش که بتواند زمین را به آسمان بدوزد، هم نیست. راوی "آدم" این روزگار است، گاهی تقلایی میکند و به در بسته میخورد، گاهی میتواند قانون و قدرت را هم دور بزند. راوی باهوش است، طناز است، کمی دونژوان است، اما اصلن مصنوعی و احمقانه نیست.
بنظرم، فضیلت در تعادل است.
نویسنده پایان اکثر فصلها را جوری بسته است که بخواهی سریعن فصل بعدی را بخوانی. رمان با ریتمی که هیجان را حفظ کند، پیش میرود. و زبان رمان خواندنیست.من با پایانبندی رمان موافق نبودم. اما وقتی کتاب را بستم و سیگاری آتش زدم و تپش قلبم آرام شد، فکر کردم که چه خوب میشود صبحانه انگلیسی جلد دیگری هم داشته باشد. و این یعنی یک پایانبندیِ خوب.
فکر میکنم آدمهای همسلیقه با من از کتاب لذت ببرند. پیشنهاد میدهم و امیدوارم خوشتان بیاید!