یک اتفاق جالب این است که افرادی که معمولاً در رانندگی دقت بسیار بیشتری میکنند در مواجهه با خطرات واکنش بدتری دارند. این قضیه را با نام بیشتمرکزی یا روانشناسی گیرکردن یاد میکنند. مثال رایج این قضیه در روانشناسی ورزش بررسی شده است، مثل فوتبال یا بسکتبال. برای مثال یک بازیکن بسیار خوب، ممکن است ضربه پنالتی را خراب کند. یک دلیل آن این است که روی ضربهی پنالتی بیش از حد تمرکز یا گیر میکند! این فعالیتها چنان پیش پا افتادهاند که ورزشکاران حرفهای در انجام دادن خودکار آنها عملکرد بهتری دارند. شما هم میتوانید آزمون کنید، دفعهی بعد که از پلهها میدوید به حرکت پاهایتان فکر کنید! اگرچه شما در گام برداشتن روی پلهها حرفهای هستید امّا با فکر کردن به آن کارآمدیتان بسیار کم خواهد شد.
بیشتمرکزی باعث کاهش کارایی میشود امّا کمتمرکزی نیز همان نتیجه را در پی خواهد داشت (بنگرید به نمودار انگیختگی). من در مورد رانندگی این را تجربه کردهام. بنده تقریبا بصورت اتوپایلوت رانندگی میکنم! جوری که وقتی میرسم خانه تازه متوجه میشوم که داشتم رانندگی میکردم! تقریبا تمام همان فکرهایی را که در دستشویی و سر نماز میکنیم، من حین رانندگی هم میکنم! یک عیب این کار این است که ممکن است بصورت خودکار، از همان مسیرهایی بروم که همیشه میرفتم! و برای مقصدی جدیدی، مسیر اشتباهی را بروم! علاوه بر ماشین، بنده 7 سال است که با موتور هم در تهران طی طریق میکنم. در این 7 سال کلا 3 بار خوردهام زمین (بدون تصادف). امّا جالب اینکه هر سه مورد در یک سال اخیر رخ داده است. غیر از مورد اول که عمدهی تقصیر بر عهده فرد دیگری بوده، 2 مورد دیگر تقصیر از خودم بود که در فاصله حدود 3 ماه گذشته رخ داده است. زیاد فکر کردم که دلیل این 2بار خوردن زمین چه بوده؟ 7 سال سالم با موتور راندهام، امّا در 3 ماه چه اتفاقی برایم افتاده؟ بخشیش به موتور جدیدی که در 6 ماه گذشته خریدهام مربوط است. احتمالاً موتور قبلی پایدارتر بوده است. با این حال این موتور هم نباید دلیل عمدهی این اتفاق باشد. اگر بخواهم دقیق این دو بار زمینخوردگی را تشریح کنم اینطور است: با سرعت حدود 20 الی 30 کیلومتر بر ساعت در یک جای خیلی خلوت داشتم حرکت میکردم و طبق معمول در فکرهای خودم غوطهور بودم که یکباره میدیدم یک ماشین در فاصله حدود 5 متری من توقف کرده است و به سرعت از فکرم خارج میشدم و محکم ترمز میگرفتم و نقش بر زمین میشدم. نه تنها با ماشین برخورد نمیکردم بلکه حدود 2 متری هم قبلتر از ماشین جلویی زمین میخوردم!
چرا اینطور شد؟ آیا چون حواسم نبود؟ آیا اگر حواسم را جمعتر کنم بهتر میشود؟ اول فکر کردم از حواسپرتی است اما بیشتر که فکر کردم احساس کردم شاید از حواس جمعی است! حواسم به این دلیل جمع نبود که روی تک تک جزئیات رانندگیام فکر میکردم بلکه به این دلیل جمع بود که موتورم را تازه خریدهام! بصورت ناخودآگاه بسیار مراقبتر از موتور قبلیام رانندگی میکنم! آهستهتر میرانم و بسیار با احتیاطتر از گوشهها حرکت میکنم. با موتور قبلیام تقریبا کارهای به نسبت محیرالعقولی میکردم! اما همین کارها را با تمرکز بالایی نمیکردم. روی همان نمودار انگیختگی در سطح بهینه عمل میکردم. اما با موتور جدید بیشتمرکزی دارم و درست در برخی لحظات که دوباره در فکر خودم غرق میشوم و باز میگردم یکباره اصطلاحاً کُپ میکنم! فلذا تصمیم گرفتم با موتور جدیدم هم مقداری ویراژ میراژ بدهم و لایی مایی بکشم تا هم اینکه حواسم خیلی پرت نشود (آدم وقتی خیلی خوب میراند حواسش بیشتر پرت میشود. باید کمی به صورت مصنوعی هم که شده بد براند تا حواسش پرت نشود!) و هم بصورت ناخودآگاه وسواس و بیشتمرکزی روی موتور جدید نداشته باشم.