خاطرم هست که استادم (معلم ادبیات فارسی سوم دبیرستان) توی اتاق نشسته بود که خدمتش رسیدم. پرسید «غزل تازه نگفتی؟» گفتم «بله استاد!» و دست کردم توی جیبهای بغلی کاپشنم و کلی کاغذ صاف و تاشده و مچاله بیرون کشیدم. بعد شروع کردم به بررسی و صاف کردن کاغذها و نگاهانداختن به سیاههی آنها. استاد همینجور که داشت مرا خیره نگاه میکرد، از داخل کیفش یک دفترچه بیرون آورد و گفت:
«اونجوری فایده نداره. باید یه دفترچه بگیری و همهجا همراهت باشه.»بعد دفترچهاش را نشانم داد.
از همانوقت بود که من جنون خاصی پیدا کردم نسبت به دفترچهها. از آنروز، هرجا لوازمالتحریرفروشی میبینم، میایستم و به دفترچههای کوچکش نگاه میکنم. یکی از تفریحاتم این شده که در سایتهای فروشِ اینترنتی، عنوان «دفترچه یادداشت» را جستجو میکنم و دقایق زیادی به تماشای طرحها و مدلهای مختلفش مینشینم.
ازآنروز با خودم حرف فلان عارفِ اندیشمندِ ایران کهن را یادآوری میکنم که «گاه بیآنکه بفهمی، چیزی در وجودت نهادینه میشود. پس مراقب باش!»