ویرگول
ورودثبت نام
حسین دهلوی
حسین دهلوی
خواندن ۱ دقیقه·۲ سال پیش

جنون دفترچه‌ای

خاطرم هست که استادم (معلم ادبیات فارسی سوم دبیرستان) توی اتاق نشسته بود که خدمتش رسیدم. پرسید «غزل تازه نگفتی؟» گفتم «بله استاد!» و دست کردم توی جیب‌های بغلی کاپشنم و کلی کاغذ صاف و تاشده و مچاله بیرون کشیدم. بعد شروع کردم به بررسی و صاف کردن کاغذها و نگاه‌انداختن به سیاهه‌ی آن‌ها. استاد همینجور که داشت مرا خیره نگاه می‌کرد، از داخل کیفش یک دفترچه بیرون آورد و گفت:

«اونجوری فایده نداره. باید یه دفترچه بگیری و همه‌جا همراهت باشه.»بعد دفترچه‌اش را نشانم داد.

از همان‌وقت بود که من جنون خاصی پیدا کردم نسبت به دفترچه‌ها. از آن‌روز، هرجا لوازم‌التحریر‌فروشی می‌بینم، می‌ایستم و به دفترچه‌های کوچکش نگاه می‌کنم. یکی از تفریحاتم این شده که در سایت‌های فروشِ اینترنتی، عنوان «دفترچه یادداشت» را جستجو می‌کنم و دقایق زیادی به تماشای طرح‌ها و مدل‌های مختلفش می‌نشینم.

ازآن‌روز با خودم حرف فلان‌ عارفِ اندیشمندِ ایران کهن را یادآوری می‌کنم که «گاه بی‌آنکه بفهمی، چیزی در وجودت نهادینه می‌شود. پس مراقب باش!»

جنونقصهدفترچه یادداشتمعلمدلنوشته
ادبیات‌چی (دانشجوی زبان و ادبیات فارسی) * علاقه‌مند به قصه و شعر | ناداستان‌نویس
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید