اول
در نبردی که به «کرنال» مشهور است، نادرشاه افشار دهلی را فتح میکند که بیش از سی هزار نفر در این جنگ کشته میشوند. در نهایت محمدشاه گورکانی امان میطلبد؛ نادر در پاسخش میگوید: «درقبال کلید خزانه سلطنتی، جنگ را متوقف میکنیم.» محمدشاه هم که چارهای نداشته، شرط نادر را میپذیرد. نادر هم نامردی نمیکند و هر چه میتواند (از جمله سریر پادشاهی هند که برای شاهجهان ساخته بودند و معروف به تخت طاووس بود، جواهرات کوه نور و دریای نور و همچنین جواهرات ریز درشت دیگر) را به ایران میآورد؛ تقریبا همهچیز غیر از تاج محمدشاه! اما از آنجایی که نادر تکخور نبود، بعد از آوردن غنیمت، تا سه سال مردم را پرداخت مالیات معاف میکند. تا به اینجا، روایت تاریخنگاران است اما خلیل محمدزاده در کتاب «آسمان و ریسمان» علت بیخیال شدن نادرشاه از قتال را اینگونه نوشته: نظامالملک-ادیبالسلطنهی هند- بهخدمت نادر رسید و از او فرصت شعرخوانی خواست. نادر هم که خستهی جنگ بود، با روی باز پذیرفت. ادیب تنها یک بیت خواند که باعث شد نادر شمشیرش را غلاف کند و آن بیت این بود:
دگر نمانده کسی تا به تیغ ناز کشی
مگر که زندهکنی مرده را و باز کشی
دوم
ابومنصور عُماره پسر محمد مروزی معروف به عُمارهی مروزی شاعر ایرانی است که در سدهی چهارم هجری و پایان فرمانروایی سامانیان میزیست. در اسرارالتوحید نوشتهاند که:
روزی قوّال در خدمت شیخ ابوسعید این بیت برمیگفت که «اندر غزل خویش نهان خواهم گشتن/ تا بر لب تو بوسه زنم چونْش بخوانی»