عالِمَمُ و عاملِ درماندگی
در دو سه روزی که بُوَد زندگی
هر چه مرا بیش بُود دانشی
کفر شود هر طرفش زندگی
عاقل و دیوانه یکی چون شوند
عقل شود زایلِ این زندگی
عقل بینداز کمی سیر کن
در همه بنگر تو ببین زندگی
عالمِ دهری نبُوَد فرّ و جاه
باطنِ پاکت بِشَود زندگی
اِی که تو را از رَحِمش آفرید
عاقبت است باطن تو زندگی
اول و آخر همه را کُن خَموش
کُن تو سلامی به همین زندگی
دوش به فردا چو رسد صید کن
توشه فردای تو این زندگی
هر که تو را گفت که انسان یکی
گو تو خَمُش این همه را زندگی
خدمت عالم بکن و شاد باش
عقل زُدا از برِ این زندگی