این مطلب بخشی از نوشته من است در سال 1400 که امروز منتشر کردم. این نوشته یک گفتگوی درونی است که تبدیل به کلمات شده است.
برای نمایش عملکرد بهتر از دو فیلم کمک می گیرم تا برسیم به مسئله خودم و یا خودمان.
نوشته خودم را با 2 جمله از یونگ آغاز می کنم
یونگ در جایی میگه " آدمها همانقدر آزاد هستند که ذهنشون بهشون اجازه میده " و " آدمها وقتی به سلامت روان می رسند که با سایه خودشان ترکیب بشوند".
حال و هوایی پیچیده
یک تغییر مثبت که پیامد جدی آن افسردگی بود، حال سینوسی با لنگ های بسیار گشاد. تمرینی برای رهایی که دوست داری موها رو بتراشی و بعدش بری سراغ پوست بدنت چرا که شاید مسیر رهایی ذهن از جسم بگذره، نمیدونم شاید. در همین حین با جنبه هایی از خود آشنا می شوی که اصلا و ابدا حس نمی کردم اینگونه بیمار گونه و ولع وار در حال زیست در من است و گویا قسمت دیگر من زندگی خودش را در نابودی قسمت دیگر من طلب می کند. فکر میکنم برای شناخت خودمان می تونیم به شغل و نحوه چگونگی انجام تسک ها دقت کنیم، مثل آینه ای که میشه خودت را در آن پیدا کنی.نحوه چگونگی انجام کارها.( من کلی مشکل در انجام تسک ها که شخصیت من را ساخته بود و نیاز داشت تغییر کند). بگذریم در همین فکر بودم که خودم را در نینا و اندرو( در ادامه با این دو شخصیت آشنا خواهید شد)و فیلم فایت کلاب پیدا کردم، همان لحظه که حس میکنی لول آپ شدی متوجه سنگینی کوله پشته ای می شوی که پر شده از گذشته ای که نیاز به ترمیم دارد. دوباره به قول یونگ وقتی کسانی تو را آزار می دهند، باعث می شوند با جنبه های جدیدی از خودت آشنا بشی که قبلا ناشناخته بودن.
این یک نوشته شخصی است=> یک نظر شخصی
وقتی صحبت از تغییر عملکرد ضعیف به عملکرد بهتر میشود نمی تونیم فیلم قوی سیاه و شلاق را نادیده بگیریم. در فیلم قوی سیاه با دختری جوان به نام نینا که رقص باله انجام می دهد آشنا می شویم و در فیلم شلاق با پسری به نام اندرو که نوازنده درام است روبرو می شویم. هر دو شخصیت( نینا و اندرو ) نقاط مشترک زیادی دارند که صد البته قرار نیست به همه آنها بپردازیم.
نینا و اندرو هر دو گیر کرده در سایه ای هستند که یکی توسط پدر و دیگری توسط مادر برای آنها خلق شده است.( نمیدانم واژه خلق کردن در اینجا درست است یا نه) نینا به دنبال رویایی است که مادرش برای او ساخته بنابراین سبک زندگی خودش را با دست فرمان مادرش جلو می برد، ساید افکت این زندگی را در رقص باله نینا و زندگی شخصی قابل مشاهده است.(اضطراب، وسواس). آنطرف در فیلم شلاق پسر داستان که اندرو نام دارد برای اینکه مانند پدرش نشود در حال به فنا دادن زندگی خود است و سخت در حال تلاش اما با یک تفاوت اندرو برای رضایت مربی خودش درام میزند، یا دست کم میشه اینطور گفت ستاره قطبی اندرو لبخند مربی است اما چشمای نینا به مادرش است.
اگر قصد کنیم خیلی فلسفی و روانشناسی به قضیه نگاه نکنیم( البته علمش هم ندارم ) و فقط به دنبال یک واژه باشیم تا حول آن به دنبال عملکرد بهتر باشیم، واژه رهایی را به عنوان محوریت اصلی گفتگو به وسط می کشیم.
الان که دارم می نویسم در حال گوش دادن به این موسیقی هستم Estas Tonne ، پیشنهاد می کنم حتما گوش بدید. لینک یوتیوب
اما داستان فیلم ما به اینجا ختم نمی شود، برای هر دو شخصیت( نینا و اندرو ) یک اتفاق یکسان رقم میخورد، هر دو در یک اجرای مهم و آخر خراب می کنن، علمکرد بسیار ضعیفی از خودشون نشان می دهند، بدون اعتماد به نفس و با ترس در حال اجرای نمایشی هستند که زمان زیادی برای آن تلاش کردند.
البته کارگردان ما را به عنوان ببینده متوجه می کند که هر دو شخصیت استعداد خوبی دارند و می تونیم روی مهارتشون حساب کنیم اما متاسفانه نمی توانند رضایت کامل مربی های خودشان را بدست بیاورند، چرا؟ جواب در اضطراب و عدم رهایی است.
انصافا از کنار نکته های مربی نینا نمیشه براحتی گذشت.
در تمام فیلم جدال نینا با شخصیت دیگر خود را به خوبی مشاهده میکنیم و به وضوح نتیجه این جدال مشخص می شود، استرس، عملکرد ضعیف، کمبود اعتماد به نفس، وسواس، طوری که بیننده را هم عصبی می کند.
به صورت خلاصه هر دو شخصیت در نهایت در یک جدال سخت با قسمت دیگر خود طعم پیروزی که با مزه رهایی است را حس می کنن و به رهایی می رسند.( فیلم را مشاهده کنید )
در یک جمله نینا و اندرو بعد از بدست آوردن رهایی عملکرد واقعی خودشان را نشان می دهند و آنجاست که ناخودآگاه ببیننده لبخند میزند و این یعنی رهایی برای ما همیشه حس خوبی دارد.
حالا بریم سراغ روزمرگی های خودمان، چی میشه که استارتاپ ها جذاب میشن و تیم سازی اهمیت پیدا می کند؟ از کار کردن در محیط هایی خشک و بی روح و لباس های اتو کشیده که سعی می کردند با جداسازی کارمندان از یکدیگر به امید کار بیشتر( که البته نتیجه آن جر خوردگی و حس انزجار بود ) به محیط هایی برسیم که کاملا برعکس آن عمل می کند.
تا جایی پیش می رویم که میتونی دست سگت رو بگیری و ببری شرکت و کار کنی. شاید دلیلش رهایی باشه، رهایی از اینکه حس نکنی داری برای کسی کار می کنی ( مثل اندرو برای رضایت مربی ) و حس اینکه قرار نیست رضایت افرادی را بدست بیاوری و رفتارهایی که مثلا تو مهم هستی، تو با ارزش هستی. اما واقعا اینطور نیست رضایت را در هر سطحی که برامون تعریف کنن می خواهیم همان سطح را تاچ کنیم. مثل اندرو که برای رضایت مربی درام میزند و نینا که برای رضایت مادرش باله می کرد و این باعث شده بود با دو شخصیت کاملا استرسی و اضطرابی طرف باشیم که همیشه در طول فیلم عملکرد ضعیف تر از استعداد خودشان را به نمایش می گذاشتند.
وقتی به خودم نگاه می کنم می بینم هر کجا که به حال خودم واگذار شده بودم خیلی بهتر عمل کردم، مسئولیت پذیرتر و خلاق تر، بزار بهتر بگم هر کجا که حس می کردم رها هستم و برای رضایت خودم کار می کنم عملکرد بهتری داشتم، البته آنقدر کسخ..ل نیستیم که متوجه نباشم عملکرد بهتر باید معیاری برای سنجش داشته باشه که می تونه بین این شرکت و آن شرکت، این مربی و آن مربی متفاوت باشد، اما آنچه که به نظر من مهم است، تصور اینکه حس رهایی و حس مهم بودن را در خود به وضوح احساس کنیم.
وقتی به این مرحله می رسیم به ویژگی های یک مدیر و رهبر خوب قابلیت های جدیدی اضافه می شود، مثل مدیری که روانشناش باشد، مدیری که کوچ بلد باشد،مدیری که بازی برد برد را بلد باشد، مدیری که کمی رمز و راز درون بداند. احتمالا به همین دلیل نقش یک مربی خوب، یا مدیر خوب می تواند به ما کمک کند ماکزیمم عملکرد خود را متوحه بشویم و سپس به این انرژی و توانایی جهت بدهیم.
در همین رابطه در فیلم قوی سیاه نقش مربی نینا را نمی توانیم نادیده بگیریم و همینطور در فیلم شلاق مربی اندرو.
بزارید حس کنیم داریم برای خودمان کار می کنیم، برای دل خودمان، فشار چیزی نیست که آدم از آن فرار کند، به نظرم آنچه خسته کننده است حس کار کردن برای دیگران است که احتمالا قرار نیست تلاش هایت دیده بشود و یا دست کم خیلی قرار نیست دیده بشود.هر هفته از قرار معلوم کسی میاید به کاری که انجام دادی لبخند بزند یا غرولند کند و تو به تار موی بسته ای که خوشحال شوی یا ناراحت و این حسی است که من و تو را شدید شکننده میکند و عملکرد ما را به شدت ضعیف خواهد کرد.
چشمها باز، میدونیم چی میخواهیم، بادها فقط،قراره ما را قوی تر کنن.
جمله ای زیبا در کتاب توسعه و عقلانیت در ایران می خوندم: اگر درختی در مقابل توفان پایداری خود را حفظ نمی کند، این بیش تر به عدم استحکام آن درخت مربوط است تا سرعت و ویرانگری طوفان.
ممکنه به علت تشویق ها و توبیخ ها عملکرد خوبی داشته باشیم اما قطعا همه آنچه که می توانیم نیست، چون رها نیستیم و همان حس نینا و اندرو در حال رقصیدن درون ماست.
ساتیا نادلا تعریف می کنه مادرم همیشه یک سئوال می پرسید آیا از کاری که داری انجام میدهی حس خوبی داری یا نه؟
احتمالا به همین دلیل است در عصر حاضر استارتاپ ها و کارهای گاراژ طوری با تمام کم و کاستی هایی که دارند برای خیلی ها جذاب است، بهش بگیم کار هیئتی و البته احتمال موفقیت هم دارند چون حس رهایی، کار مهم انجام دادن و غیره را یکجا با هم دور یک میز داریم. با قبول این پیش فرض که بدون نظم و برنامه شانس موفقیت کمتر و کمتر خواهد شد.
اگر نخواهیم هزینه ساعت ها تراپیست بدهیم تا رهایی را یاد بگیریم به نظر میشه پایان این متن را با مرزی به نام تخ..م به دو قسمت تقسیم کرد، همه چیز را بگیری به تخ..ت و ادامه بدهی و یا نگیری و ادامه بدهی، که البته اکثر مواقع آنقدر تخ.. نداریم که همه چی را بهش بگیریم بنابراین قراره اذیت بشیم چون گویا قرار هم نیست هزینه ساعت ها تراپیست را بدهیم( به هر دلیلی ) نتیجتا فرهنگ خانواده، جامعه و شرکت ها هم که قرار نیست به این زودی تغییر چشمگیری کند تا بتوانیم رهایی را تمرین کنیم پس بهتره کتاب رندانه به تخم گرفتن را بخوانیم.
بسیار بی انصافی است که نپذیریم شرایط امروز بسیار بهتر از گذشته شده.
قانون رهایی یعنی عدم وابستگی به خواسته ها. یا بهتر بخوام بگیم یعنی نچسبیدن به خواسته ها. قانون رهایی یعنی این که وابستگی به یک خواسته حالت رو بد نکنه و حال خوب تو وابسته به رسیدن به اون خواسته نباشه.
البته فیلم قوی سیاه در دل خود بحث مهم سایه را دنبال می کند، بحثی گسترده در روانشناسی.
متن اولین ایمیل ساتیا نادلا، مدیرعامل مایکروسافت به کارمندان این کمپانی را مایل بودید مطالعه کنید.