ویرگول
ورودثبت نام
Hadi Ghorbani
Hadi Ghorbani
خواندن ۴ دقیقه·۲ سال پیش

اعترافات یک مالیخولیایی

من چه کسی هستم این سوال مدتی است که ذهن من را به خود مشغول داشته و دائما با خود فکر می‌کنم که آیا می‌توانم روزی خود را به بهترین شکل ممکن بشناسم؟

مم نمی‌خواهم عرفانی بنویسم بلکه می‌خواهم نگاهی به دورن خودم بیندازم. قرار نیست که از خود تعریف بکنم، بلکه قرار است از آنچه که هستم به دقت یاد بکنم و خود را عادلانه بسنجم وبدون هیچ کم و کاستی بگویم که من که هستم.

  • مالیخولیا یعنی:

من یک مالیخولیایی هستم یا به اصطلاح اطبا من دچار سودازدگی هستم. اجازه بدهید مالیخولیا را تعریف کنم:

مالیخولیا یعنی من نمی‌دانم که در چه حالی هستم، مالیخولیا یعنی نمی‌دانم که در چه زمانی سپری می‌کنم، مالیخولیا یعنی دنیایی نامحدود از افکار، مالیخولیا یعنی صد رنگی، مالیخولیا یعنی من در افکارم زندگی می‌کنم، مالیخولیا یعنی من دنیای  ذهنم را بر زندگی در دنیای واقعی ترجیح می‌دهم، مالیخولیا یعنی در ذهن من همه چیز ساکت و آرام است برخلاف دنیای بیرون که ناآرامی ها هر لحظه شدت می‌گیرد.

می‌دانم که شاید درک نکنید چرا اینقدر مالیخولیا را تعریف می‌کنم ولی این بهترین راه است برای آنکه به شما بفهمانم یک مالیخولیایی چطور روز هارا سپری می‌کند.

  • ناراحتی بزرگ

برای یک مالیخولیایی همه چیز به منزله یک وهم است و این گونه افراد بر روی ابرها سیر می‌کنند آنها بیش از سایرین از گذشت زمان کلافه می‌شوند چون وقتی که از دنیای ذهنشان بیرون می‌آیند متوجه می‌شوند که ساعت های طولانی گذشته است و همچنان در یک خوشی وهم‌آمیز که به مانند هاله‌ای از مه است فرو رفته‌اند.

به همین خاطر ما مالیخولیایی‌ها وقتی از ذهن خودمان بیرون می‌آییم متوجه می‌شویم که همه چیز تمام شده است و زمان از دست رفته، به همین خاطر کاملا خود را در معرض ضرر و زیان مشاهده می‌کنیم و می‌گوییم که از فردا سعی می‌کنم به روال عادی بازگردم ولی آنقدر زندگی در عالم ذهن شیرین و اعتیادآور است که قولمان زود فراموش می‌شود.

مالیخولیایی به هیچ عنوان با افکارش مشکلی ندارد بلکه مشکل او آنجاست که افکارش یا همان تصوراتش برای او  به منزله واقعیت پنداشته می‌شود و  گمان می‌کند که زندگی چقدر خوب و شیرین است ولی وقتی بیرون می‌آید و قدم به دنیای واقعیت می‌گذارد تمامی تصوراتش دود می‌شوند چون می‌بیند که همه چیز به هم ریخته است از این رو افسرده می‌شود و به گوشه نشینی روی می‌آورد.

  • تعریفی محسوس

بگذارید دوباره مالیخولیا را تعریف بکنم اما این بار محسوس‌تر:

مالیخولیا یعنی آنقدر در افکارم فرو رفته‌ام که اگر کسی من را صدا بزند به هیچ عنوان متوجه او نمی‌شوم، مالیخولیا یعنی من برای نشان دادن آنکه حق با من است صحنه را ترک می‌کنم، مالیخولیا یعنی من موافقت می‌کنم حتی اگر نظرت اشتباه باشد چون حوصله مخافت کردن برایم باقی نمانده است، مالیخولیا یعنی تا زمانی که از من دور هستی در نزد من عزیز هستی اما همینکه به نزد من بازمی‌گردی من تو را از خو ددفع می‌کنم.

در یکی از کتاب های روانشناسی می‌خواندم که بر اساس انیاگرام، انسان ها به نه تیپ شخصیتی تقسیم می‌شوند و هر کدام از این نه نفر خصوصیات مخصوص به خودشان را دارند برایم جالب شد که بدانم من در کدام تیپ شخصیتی گنجانده می‌شوم.

بعد از کمی ورق زدن و سر وکله زدن با کتاب فهمیدم که تیپ شخصیتی من رمانتیک است. از این اسم معنایی عاشقانه برداشت می‌شود ولی اصلا اینگونه نیست و شاید بدترین تیپ در انیاگرام شخصیت‌ها باشد اما می‌خواهم بگویم که با مطالعه این کتاب با چه جنبه‌هایی از شخصیت خود آشنا شدم.

با هر خطی که می‌خواندم جنبه هایی از من که سابقا تاریک بودند یا از وجود آنها مطلع نبودم برایم کاملا روشن و واضح می‌گردیدند.

مالیخولیایی ها حوصله انجام کارهای گروهی ندارند از این رو دوست دارند که در تنهایی و انزوا به کارهایشان بپردازند.

  • چرا حسادت؟

مالیخولیایی ها حسود تشریف دارند و دائما نگاهشان به این و آن است و باخود می‌گویند که چرا فلانی از من بهتر است یا چرا فلان شخص لباس بهتری از من می‌پوشد یا چرا دیگران توجهی به من نمی‌کنند؟ به عبارت دیگر مالیخولیایی فقط نیمه خالی لیوان را می‌بیند و گمان می‌کند که دیگران در خوشی به سر می‌برند واین او است که با بدبختی ها محاصره شده است.

مالیخولیایی‌ها وقتی با کسی دوست می‌شوند به محض آنکه اشتباهی از او سر بزند وحشت‌زده می‌شوند، به دلیل اینکه آنها این انسان هارا در عالم ذهنشان طور دیگری تصور کرده بودند و در واقع همین تصورات است که باعث می‌شود آنها برای نزدیک شدن به دیگرات تمایلی از خود نشان بدهند اما به محض مشاهده یک اشتباه همه چیز می‌پاشد.

در واقع بارزترین نشانه مالیخولیایی‌ها همین جاذبه و دافعه آنهاست که دیگران را به تعجب وامی‌دارد. او نمی‌تواند حضور کسی را در نزد خود تحمل کند چون نسبت به همه احساس بی‌اعتمادی می‌کند و با خود می‌گوید که او روزی به من ضربه خواهد زد پس بهتر است قبل از اینکه آن روز فرا برسد از او جدا بشوم.

اما قضیه وقتی خنده دار می‌شود که او دیگران را از خود می‌راند ولی طولی نمی‌کشد که به مانند یک دوست تصمیمی نزد آنها می‌رود پنداشتی که هیچ اتفاقی نیفتاده است.

  • من راضی هستم

اما برای درمان باید چه کرد؟ این سوال بستگی به این دارد که مالیخولیا را بیماری بدانیم یا نه؟ من آن را بیماری نمی‌دانم ولی برفرض هم که آن را بیماری بدانیم، درمانی که برای آن تجویز می‌شود آن است که به شخص مالیخولیایی محبت بکنید و حسابی هوایش را داشته باشید.

من گمان می‌کنم که همه ما دچار مالیخولیا شده‌ایم و این مالیخولیا به سبک زندگی ما مبدل گشته است.

من سعی کردم که با آن کنار بیایم و هروقت علائمی از آن خواست بروز بکند جلویش را بگیرم. اما این مالیخولیا برای من آنقدرها هم بد نیست چون از آنجایی که من داستان‌نویس هستم، ایده‌های فانتزی زیبا و بکری به ذهنم می‌آیند.

مالیخولیانوشتننویسندگیاعتراف
یه دانشجوی روانشناسی که سعی میکنه هر روز یاد بگیره و رشد کنه
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید