حامد هدائی
حامد هدائی
خواندن ۲ دقیقه·۱ سال پیش

لباس تنگ

حامد هدائی | مشاور مدیریت | نویسنده  |سخنران
حامد هدائی | مشاور مدیریت | نویسنده |سخنران

امروز نتوانستم به چیزی فکر کنم، می‌خواستم به موضوعات خوبی بپردازم که اتفاق ناجور و تکرار شونده ای برایم رخ داد. بعد از جلسه کاریم، به سمت پارکینگ حرکت کردم،ریموت را زدم، درب عقب را باز کردم و خیلی تمیز و مرتب، کتم را به چوب لباسی آویزان کردم و درب ماشین را به آرامی بستم، خواستم پشت فرمان بنشینم که صدای عجیبی به گوشم رسید، دور و برم را نگاه کردم تا منبع صدا را بیابم، اما چیزی ندیدم، با خودم گفتم: حتما خیالاتی شده‌ای! ولش کن، برای استارت زدن خم شدم که ناگهان صدای خیییژ دیگری از زیر صندلیم بلند شد، تصمیم گرفتم پایین را نگاه کنم، وااای!! چیزی که دوست نداشتم اتفاق بی‌افتد بر سرم آمده بود. نمی دانستم چکار کنم، با این وضعیت چطور می‌توانستم به جلسه کاری بعدیم بروم، چه قدر ناجور دهنش باز شده بود. هیچ وقت این قدر آش و لاش ندیده بودمش ، چند روز یک بار درگیرش بودم و تصور رفتن به دکان عرفانی حالم را بد می کرد، دوماه گذشته، حداقل شش جفت شلوارم را با خشتک های پاره، برای درزگیری پیشش برده بودم، هر وقت وارد مغازه‌اش می شوم، بالبخندی موزیانه می‌گوید: بااازهم!؟ من هم می‌گویم باااازهم! فکر نمی‌کنم خرید لباس‌های جدید بتواند مرا از شر نگاه‌های خیاط محله‌مان رها کند، چون کمتر از چند ماه، مجبور می‌شوم دست به دامان نخ و سوزنش شوم، باید فکر دیگری می‌کردم و از شر این همه چربی اضافی راحت می‌شدم،یک سال گذشته، بیست کیلو‌گرم به وزنم اضافه شده است. داشتم به این فکر می‌کردم که چرا خودم را اینقدر رها کرده‌ام، که چشمم به بانو افتاد، گفتم: بانو راه حلی برای مسئله‌ام داری!؟ بانو هم خیلی جدی گفت: چرا که نه عزیزم، باید سم پاشی کنیم، گفتم چی؟ گفت: در کمد لباس‌هات موجودی به نام کالری لانه کرده است، کارش کوچک کردن لباس‌ها است، اگر می‌خواهی نجات پیدا کنی، باید سم پاشی را شروع کنیم! با خودم گفتم سم پاشی؟ این هم شد راه‌حل!؟


سم پاشیروزنوشتهکاهش وزن
مشاور | نویسنده | سخنران
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید