اگر دوست داشتید میتونید در حین خواندن متن به آهنگ بیکلام هم گوش بدید⬇️⬇️
بعضیها هردفعه که میخوان چایی بخورن یه چایی تازه دم میذارن، مثلاً یه بار صبحونه، یه بار قبل ناهار و الی آخر، اما من اینجوری نیستم، من صبحونه یه چایی میذارم و اگر تا شب توی قوری چاییای باقی بمونه همون رو میخورم و حال ندارم دوباره چایی بذارم.
گاهی منتظر موندن، برای اینکه آب به نقطه جوش برسه خیلی اذیت کنندهست، نمیدونم چرا اما حوصلهام نمیکشه که منتظر بمونم، برای همین یکم که آب نصفه نیمه جوش اومد زیر گاز رو خاموش میکنم و برای خودم چایی میریزم، گاهی اینقدر آب سرده که میشه به چاییم گفت: «آیس تی»، اما از منتظر موندن بهتره.
اما فهمیدم چرا، اینکه یه جا بیکار بشینم، کتری رو نگاه کنم تا ببینم ازش کی بخار میزنه بیرون خیلی برام حوصله بره؛ برای همین گاهی کتری رو روشن میکردم، میومدم توی اتاقم و سعی میکردم که بعد چند دقیقه برگردم تا یه آب جوش آماده داشته باشم، اما هر دفعه یادم میرفت که من توی آشپزی کتری رو گذاشته بودم روی گاز، یهو میبینی بعد یک ربع که پشت سیستمم، دارم کتاب میخونم یا هرچی یادم میاد که زیر کتری روشنه، بعد سریع پا میشم و میدوم سمت آشپزی و میبینم که بخاره که داره از لوله نازک کتری میزنه بیرون، خوش شانس بودم که تا به حال هیچ وقت آب کتری تموم نشده بود و من زود رسیدم.
بعد تصمیم گرفتم گوشیمو بردارم، روی صندلی آشپزی بشینم و منتظر بمونم تا آب جوش بیاد و اینطور حوصلم سر نره اما این هم جواب نداد، چون معمولاً بعد از صبحونه و بعد خوابِ عصر سریع چایی میخورم، اما در بقیه موارد زمانی چایی میخورم که دارم کاری رو میکنم، یا دارم کتاب میخونم، فیلم میبینم، یا توی یه سایتیام و یه هیجان خوبی دارم و در این بین حس میکنم چایی خوردنِ که میچسبه، و برای همین هم دوست دارم سریع آب جوش بیاد تا سریع برگردم به کاری که قرار بود بکنم.
اما با خودم فکر کردم که اگر روزی بهم این فرصت داده بشه که یه نویسنده باشم و کارم دائماً همین باشه، شاید یه اتاق خاص داشته باشم، البته هنوز به تمومی جزئیاتش فکر نکردم، اما یکی از جزئیات خوبش این میتونه باشه که یه چایی ساز جمع و جور توی اتاقم داشته باشم.
من از اتاق بزرگ یا حتی خونۀ بزرگ خوشم نمیاد، بیشتر دوست دارم که یه اتاق کوچک اما پر از امکانات داشته باشم، یعنی اتاقم طوری باشه که جای خالیای پیدا نکنم، حتی روی در و دیوار هم کلی پوستر یا کاغذ دیواری مورد علاقم باشه.
شاید بشه گفت یه چیزی شبیه به اتاق ژاپنیها، بعضیها یه اتاق دارن و میبینی از یه اجاق کوچک، یخچال، چایی ساز، رخت خوابشون که وسط پهنه و هر چیز دیگه توی اون اتاق هست، اینجوری خیلی حس بهتری به من دست میده.
درواقع شاید رویای من کوچکتر و کمخرجتر از اونی باشه که بقیه توی رویاشون بهش فکر میکنن، یه جای دنج، کوچک، دور از استرس و عصبانیتها، البته با یه پنجره برزگ که ویو(منظره) خوبی داره و مهمتر اینکه تنها توش زندگی کنم و برای خودم مستقل بشم.
حس میکنم میتونم روزی به این اتاق برسم، اتاقی که تمامی خواستههای من توشه.
۳ پست آخر من:
لیست پستهای بنده:
ا{نوشتههای من} - {شعرهای من} - {عاشقانهها} - {چالش هفتۀ من} - {داستان (کوتاه)} - {تنهایی} - {سیاسی، اجتماعی} - {از من}.
راستی چرا نمیتوانیم با یکدیگر برادرانه رفتار کنیم؟ چرا حتی شریفترین انسانها به نظر میرسد چیزی را از دیگران مخفی میکنند؟ چرا آنچه را که در قلب خود داریم، دقیقاً بر زبان نمیآوریم؛ اگر واقعاً منظورمان همان است؟ با این وجود، همه سعی دارند نفرتانگیزتراز آنچه هستند؛ به نظر آیند. گویی هراس دارند اگر خود را براحتی به نمایش بگذارند، این عمل توهینی به احساسات آنها تلقی گردد.
شبهای روشن - فیودور داستایفسکی
پیش درآمد - علی عظیمی