ای دوا و درمانم، دردم دردی به دوام دهه است که با دستان خود به دام کشیدم. من جز تو که را دارم و جز تو چه وجودی قادر است این درد را بکاهد. به راستی گواهی میدهم که کریمی؛ من شرمساری میتراشم، تو جبرانش میکنی و باز هم قدر نشناسی از سوی من است. از تمام لطفها و فرصتهایی که برایم خلق کردی، شگفتزدهام و خجل که چرا باز از تو گریزان میشوم.
من راه نابلدی هستم که راه نشانش دادی و باز در بیراهه قدم میگذارم. حتی تکرار این سخنان من را از عظمت مهرت خجل میکند و سنگینی آن سرم را به پایین میبرد.
کریما با بیانی که خودت مرا آموختی فریاد میزنم که غافلم و این غفلت نه از سر نادانی، بلکه از نافرمانی بوده. اگر روی گردانی، تو عادلی و اگر دستم بگیری، رحیم. ای رحیم، دستم بگیر که بی تو دستانم خالی میماند و تاریکی هولناک، وجودم را میبلعد.
همچون کودک با دیدن حقیرترین لذات از تو گریختم و وای بر من که کودک عذر دارد و عقل بالغی که به آن غلط را نمایاندی نه. وای بر من که کرامت را نشانم دادی و پستی را برگزیدم. وای بر من که چشمانم را با دستان بستم.
در این جهان که تنها وجود تویی، جز تو که را دارم که از او مدد کنم و به او امیدوار باشم؟
اگر امیدی دارم به رحمت توست و اگر جسارت امید دارم، سبب آن مغفرت توست. ای بزرگی که کلمات بخشش را هم تو به من آموختی و اجازه بیان آن را باز، تو اعطا کردی، یاریم ده و دستم را باز بگیر.
بگذار لذتم، لذت سخن با تو، اعمالم، برای خشنودی تو و وجودم، سرشار از عشق تو گردد. به نامهای زیبایت قسم که اگر جز این کنم غافل باشم و اسباب بازی حقیر دنیا گردم.
مرا توان مقابله با من ده. بگیر آن چه تو را از من میگیرد و به من درک آن عطا کن و ببخش آن چه مرا به عشق تو نزدیک میکند. درود فرست بر عاشقانی که خالصانه عشق تو را گسترش دادند و به واسطه آنان، ما را در درخشانترین راه عمر، به سوی خودت، ثابت قدم دار.
محبت خود و موجوداتت را به ما عطا کن و در پایان عمر جسم، ما را بیامرز و حالمان را به بهترین حالها تغییر ده. به امید تو ای مهربانترین مهربان، ای پروردگار کریم.