
یه بار رفتم خونه دوستم، دیدم با لپتاپش بدجور کلنجار میره. دستگاهش قِر داشت و هی هنگ میکرد. گفتم: «باو اینو عوض کن، یه مقدار پول داری، بقیشم قسطی بزن.» گفت: «نه، سود قسطش زیاده. صبر میکنم پولم جمع شه.»
سکوت کردم، چون انتخاب خودش بود… ولی خب از قیافهم معلوم بود قانع نشدم :))
سه ماه گذشت. گفت: «این چند ماه، بازدهی کارم حداقل ۳۰٪ کم شده. دو بارم خرج تعمیرش کردم، ولی فایده نداشت.» گفتم: «حداقل چقدر؟» حساب کرد: اون ۳۰٪ یعنی حدود ۲۰۰ تا ۲۴۰ میلیون ضرر. پرسیدم: «سود قسط لپتاپ جدید چقدر بود؟» گفت: «بیست میلیون.»
گفتم: «خرج تعمیرش چقدر شد؟» گفت: «۷ میلیون.»
گفتم: «خب الان همون لپتاپ چند شده؟» دیگه چیزی نگفت و خندید، ولی تو دیجیکالا نشونش دادم؛ ده میلیون گرونتر شده. دیگه خیلی خندید :))
از بیرون که نگاه کنی، میگی «خب واضحه! چرا این همه ضرر رو بهخاطر فرار از یه هزینه کوچیکتر به خودش زد؟» ولی راستش… خود من، ده بار این اشتباه رو تو زندگی کردم. فقط به این خاطر که حاضر نبودم «هزینه اصلی» رو همون اول بدم.
حالا چه ربطی به عنوان مطلب داره؟
من یه زمانی از «تنهایی» میترسیدم، در حد فوبیا! دوران کرونا یه بار تنهایی با حال داغون رفتم بیرون شهر، با حال داغونتر برگشتم. تو یکی از ویدئوهام هم که اتفاقاً وایرال شد به مهمون گفتم: «من از تنها غذا خوردن متنفرم. اینایی که میگن تنهایی برو سفر، حرفشون رو قبول ندارم و اینا.»
واقعا هم همینو فکر میکردم. میدیدم بعضیا تنهایی میرن خوش میگذرونن، پیش خودم میگفتم: «این فقط اداشه.»
هنوزم نمیگم تنهایی چیز خوبیه. نه! افتضاحه…
اینکه کسی نباشه باهات تفریح بیاد، یا غمخوار نداشته باشی، یا کسی نباشه که روزت رو بیدغدغه براش تعریف کنی، واقعا سخته. ذات ما اینطوری نیست. ما برای باهم بودن و ارتباط ساخته شدیم.
بیا یه عدد فرضی و تومانی برای این هزینه بالای درد تنهایی بذاریم، مثلا ۱۰۰ میلیون ماهانه! زیاده دیگه.
حالا دقت کن به زندگی:
برای فرار از این صد میلیون، با آدمایی وقت گذروندیم که یک میلیارد خرج روی دوشمون گذاشتن!
یه شب باهاشون خوشی، ده شب حرص میخوری.
یه سفر باهاشون میری، سه ماه روی اعصاب و کارت اثر میذارن با حواشی.
سه ماه کنارته، بعدش سالها تراپی میری تا اثر منفیِ حرفا و رفتار مزخرفشون رو پاک کنی، اونم شاید!
دیدی پس اشتباه دوستم انقدرام واضح و ساده نبود :)) ما هم ممکنه بهجای ۱۰۰ میلیون هزینه درد تنهایی، یک میلیارد هزینه بودن با آدم اشتباه رو بدیم و تهش بگیم کاش من اون شب زجه میزدم از تنهایی ولی با اون آشنا نمیشدم. کاش اون سفر رو تنها میرفتم، فوقش دو شب غصه میخوردم قبلش، ولی الان ورزشم خراب نمیشد، چاق نمیشدم، کارم تو شرکت گند نمیخورد و درسم عقب نمیافتاده بود و…
مثل داستان لپتاپ رفیقم؛ بهجای اینکه یهبار هزینه سنگین و یکجای «تنهایی» رو بدیم، سالها تو قسط و قسطِ اعصابخوردیِ بودن با آدم اشتباه گیر میکنیم.
درد تنهایی گرونه، ولی گاهی بهای «بودنها» خیلی گرونتره، خیلی خیلی.
شاید الان دیگه کِیف کنی از تنهایی پیتزا خوردنت :))