حَنسا
حَنسا
خواندن ۱ دقیقه·۵ سال پیش

تمنای بزرگ

من میان برادرم، کوه و خواهرم، دریا نشسته‌ام. ما سه نفر در تنهایی‌مان یکی می‌شویم. محبتی عمیق و قوی و عجیب ما را به هم پیوند می‌دهد. محبتی عمیق‌تر از خواهرم، قوی‌تر از برادرم و عجیب‌تر از عجایب جنون من.
روزگارانی پیش از این، وقتی اولین طلوع سپیده‌دم به تاریکی ما تابید، یکدیگر را دیدیم.
ما پیدایش جهان‌های زیادی را دیده ایم و دوره‌ی شکوفایی‌شان را و نابودی‌شان را. ولی هنوز جوانیم.
آری! هنوز جوانیم اما تنها و بی‌یار.
تا ابد در آغوش هم، ولی نه با خیال خوش.
آیا خوش است شوقی که به راحت جان نرسیده و شهوتی که یاری پایانش دهد؟
کجاست رب‌النوع آتش سوزان تا بستر خواهرم را گرم کند؟
کجاست الهه‌ی آب‌های خروشان تا آتش درون برادرم را خاموش سازد؟
کجاست زنی که فرمانروای قلب من باشد؟
شب که می‌شود، در سکوت و تاریکی، خواهرم نام آن خدای آتش را در خواب‌هایش تکرار می‌کند و برادرم آن الهه‌ی سرد را صدا می‌زند.
اما من... من در آن از خودبیخود‌ شدن‌ها نام که را می‌گویم؟
نمی‌دانم! به خدا نمی‌دانم.



من میان برادرم، کوه و خواهرم، دریا نشسته ام. ما سه نفر در تنهایی‌مان یکی می‌شویم. محبتی عمیق و قوی و عجیب ما را به هم پیوند می‌دهد. محبتی عمیق‌تر از خواهرم، قوی‌تر از برادرم و عجیب‌تر از عجایب جنون من.


پ. ن: نام چه کسی را خواب‌هایتان می‌گویید؟

چه کسی نام مارا در آن رویاها بر زبان می‌آورد؟

نمی‌دانم! به خدا نمی‌دانم!

پ. ن: از خواب شیرین ناگه پریدم /او را ندیدم دیگر کنارم به‌خدا

https://music-fa.com/download-song/3645/
ادبیات عربالمجنونجبران خلیل جبرانداستانترجمه
من فقط یه نقطه از خنساء کمتر دارم?
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید