در شهر باستانی (افکار) دو عالم زندگی میکردند.
آنها همواره عقاید یکدیگر را در هر فرصتی که بدست میآمد، تحقیر میکردند.
یکی از آن دو کافر بود و دیگری مؤمن به خدایان.
یک بار در میدان شهر، مقابل جمعیت مردم، درباره وجود خدایان مجادله میکردند.
چندین ساعت مشغول بحث بودند و هرکدام بر موضع خودش پابرجا بود.
عصر فردا، کافر به معبد رفت و در مقابل محراب به توبه و استغفار نشست و مؤمن شد.
همان موقع، مؤمن کتابهای دینیاش را در میدان مرکزی شهر آتش زد و کافر شد.