حسنعلی كيوان پژوه
حسنعلی كيوان پژوه
خواندن ۲ دقیقه·۱۵ روز پیش

من از تئاتر بدم میاد! (پارت اول)

«دکتر لطفاً دوز قرص‌ها رو بالاتر ببر.» این رو گفتم و از مطب خارج شدم، حتی منتظر نموندم دکتر جوابم رو بده. با اینکه غیر از رودررو حرف‌زدن هیچ راه ارتباطی دیگه ای باهاش نداشتم، ولی یه حسی ته دلم می‌گفت خودش شمارم رو از منشی می گیره و نسخه داروهام رو برام می فرسته. از مطب که اومدم بیرون، سریع زنگ زدم به مادرم و بهش گفتم کارم تموم شده و دارم بر می‌گردم خونه. بهش گفته بودم رفتم کتابخونه که درس بخونم. اگه می‌فهمید حالم اون قدر بده که کارم به دکتر کشیده خیلی غصه می‌خورد.

اولین بارم نبود که به مادرم دروغ می‌گفتم. دروغ ترفند همیشگی من در برابر مشکلاته. من هیچ‌وقت اهل درس و کتاب نبودم. یادم نمیاد حتی یک ساعت تو زندگیم کتاب خونده باشم، چه برسه به اینکه برم کتابخونه. دروغ پر و بال زیادی به من میده. فقط تو دنیای دروغه که می تونم ساعت‌ها پشت میز کتابخونه بشینم و مطالعه کنم. فقط تو دنیای دروغه که من الان کل نمایشنامه‌های شکسپیر رو تموم کردم و منتظر نشستم تا پستچی بسته کتاب‌های جلال که چند روز پیش سفارش دادم رو برام بیاره.

باری؛ از سالن سینما بیرون اومده بودم و چندقدمی توی کوچه برداشتم که متوجه شدم موبایلم نیست. استرس نگرفتم. با خودم گفتم حتماً زیر صندلی افتاده دیگه! چیزی نیست که! برمی گردی و برش می‌داری! اما آخه مگه بدون بلیط میذارن بری داخل؟ بابا بهشون توضیح میدم! «آقا! من سانس قبل رو بلیط داشتم و توی سالن بودم، الان که اومدم بیرون متوجه شدم گوشیم توی جیبم نیست. احتمالاً افتاده زیر صندلی. میشه برم داخل و توی سالن رو یه نگاهی بندازم؟»

اگه پرسید کدوم صندلی نشسته بودی چی؟ هرچی فکر می‌کردم یادم نمیومد روی کدوم صندلی نشسته بودم. اصلاً مگه نشسته بودم؟ مگه آدم‌ها وقتی میرن سینما میشینن و فیلم میبینن؟ مگه میشه یه اثر هنری به اون عظمت و در اون ابعاد به نمایش گذاشته بشه و آدم‌ها با خیال راحت روی صندلی بشینن و عین خیالشون نباشه؟ مگه وقتی تو یه گالری یا موزه یه اثر هنری رو به نمایش میذارن، مردم ایستاده تماشا نمی کنن؟

از اینها گذشته، مگه یه موبایل چقدر می ارزه که من به خاطرش به پای متصدی سینما بیوفتم که اجازه بده برم داخل و گوشیم رو پیدا کنم؟ تازه اگه بهم تهمت بزنه که چون بلیط نداری میخوای به این بهونه بری داخل و مفتی فیلم ببینی چی؟ «خنده داره! آقا مگه یه بلیط سینما چقدر می ارزه که من به خاطرش بخوام دروغ بگم؟! من فقط میخوام برم داخل و... برم داخل و...» برم داخل؟ برم داخل که چی بشه؟


ادامه دارد.

داستانداستان کوتاهقصهتئاترنمایش
رهرو آن است كه آهسته و پيوسته رود.
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید