حسن شیخ
حسن شیخ
خواندن ۴ دقیقه·۶ ماه پیش

روزنوشت: صبحِ غمگینِ شنبه

ازین به بعد می‌خواهم روزانه‌نویسی تمرین کنم. روزنوشت‌ها عموما موضوعاتی فی‌البداهه و اتفاقی هستند. می‌نویسم تا نگاهم باز شود و یخ قلمم آب.




صبح با اکراه و دیر از خانه بیرون زدم. پنج و نیم بیدار شدم اما دوباره خوابیدم. شش و نیم بیدار شدم، حس بیرون آمدن از تخت نبود؛ هر چه فکر کردم دلیلی برای بلند شدن نبود! ناراحتم که آدم بدردنخوری هستم. مرور می‌کنم چه کارهای مهمی امروز دارم. به زردچوبه و شیر قهوه فکر کردم. یا سیر که این چند روزه صبح‌ها ناشتا با ۲ لیوان آب می‌خوردم.

سیر بوی گندی دارد. از بوهای این شکلی متنفرم. اصلا قابل تحمل نیستند. شاید باید مثل شمالی‌ها همه شهر سیر بخوریم تا کسی متوجه بوی بد نشود. اما قلقش دستم آمده. سیر را ریز ریز خرد می‌کنم و با ۲ لیوان آب قورت می‌دهم. این جوری بوش توی ذوق نمی‌زند. آن عطری که دو هفته پیش برای پریسا خریدم عجب چیزی‌ست.

عطر کوکتل

عطری که اخیرا برای خانمم خریدم بوی گرم و شیرین-ترش دارد. آشناست اما نمی‌دانم کجا شنیده‌ام. از اسمش پیداست که حس الکلی دارد. یک حس دارچین مانند هم دارد. در پس زمینه هم رایحه لطیف فندق! برای خریدنش بین دو تا عطر دیگر مردد بودم. تست گرفتم و چند روز مختلف بو کردم. نهایتا این یکی را خریدم چون در خاطر می‌ماند.

واقعا من چرا زنده‌ام؟ اخیرا آشپزخانه را کامل کردیم. هفته پیش با پریسا رفتیم سرای مشیر ۲ - ۳ ساعتی قیمت گرفتیم. فردایش بدون این که به من بگوید ۱۴۴ میلیون تومان وسلیه آشپزخانه خرید. محض رضای خدا به من زنگ هم نزد! پریروز ۸ میلیون و خورده‌ای خرده ریزهای آشپزخانه را تکمیل کرد. باز هم به من نگفت. خانم‌ها چقدر عجیب و غریب‌ند.

غم بزرگ

همه سگ‌ها وفادارند، سگ سیاه افسردگی از همه بیشتر.

حالا که باید دلم به چیدمان خانه خوش باشد توی تخت افتاده‌ام. اول هفته با خودم کلنجار می‌روم. حالا وقت افسردگی نیست. حسابی کار داریم. بلند شو مرد. اگر دست نجنبانم خیلی دیر می‌شود. با خودم وارد معامله می‌شوم: حالا خوب کار کن که ازین وضعیت بیرون بیایی بعد که شرایط خوب شد افسرده شو. معامله سریع به شکست می‌خورد.

وارد معامله دوم می‌شوم. باید ببینم چه چیزی دوست دارم. چه چیزی حالم را خوش می‌کند. انگار همه چیزهای دنیا آب شده رفته تو زمین. توئیتر و لینکدین را دوست دارم. بلند می‌شوم گوشی چک می‌کنم. اصلا باورم نمی‌شود من ۵ ماه پارسال را مثل خر کار می‌کردم و خوشحال بودم. حالا که وقت آزادم بیشتر شده حس و حالم کمتر شده! اگر مثل پارسال باشم عالی می‌شود.

عادت‌های صبحگاهی

چشم بسته سیر خرد شده و آب را سر می‌کشم. با یک دستم دولینگو تمرین می‌کنم که ذهنم اذیت نکند. آب زردچوبه را هم سرمی‌کشم. شیر توی یخچال یخ‌زده. ترموستات یخچال خراب شده، هفته پیش پول نداشتم درست کنم؛ حالا پول دارم وقت نشده. به لحظه‌ای شیر قهوه را درست می‌کنم، لباسشویی را روشن می‌کنم و می‌پرم تو دستشویی.

با دولینگو فرانسه تمرین می‌کنم. از آقای همساده خوشم می‌آید. این محمد بحرانی چه اعجوبه‌یست. «در کتاب اعترافات ژان ژاک روسو می‌گه: ژو پقلو پقلو ژو ... » کاش من هم مثل آقای همساده به بدبختی‌هام می‌خندیدم. اما من می‌خواهم گریه کنم. گیر کرده‌ام هیچ کاری نمی‌کنم.

دستشویی که طول می‌کشد سری هم به لینکدین می‌زنم. قرار بود صبح اول وقت گوشی چک نکنم. کارم درست نیست؛ این هم روی همه تنبلی‌های اردیبهشت. تنها دستاورد این ماهم این که سعی کردم نمیرم و زنده بمانم! آدم بی‌هنر و تنبلی هستم.

اولین پست لینکدین را یکی از دانشجویان دکتری دانشگاه تهران گذاشته. چقدر ضایع و داغون! اسم مقاله چاپ شده‌شان را نوشته به همراه اسم خودش. در ادامه نوشته که PhD دارد! همین قدر خام و ابتدایی. من همیشه گفته‌ام حواشی غذا را دلچسب‌تر می‌کنند. مثل جعبه جواهر که انگشتر را دیدنی می‌کنند. مطلب خانم دکتر دورچین ندارد. خانم دکتر کار اشتباهی نکرده فقط حرفه‌ای و تمیز کار نکرده. فکر می‌کنم همه دکتری‌ها همین مدلی‌ند.

خودخوری

همانجا توی دستشویی بهش پیام می‌دهم. قرار می‌شود چند نمونه پست انتشار مقاله برایش بفرستم. چشمم آب نمی‌خورد که فرقی کند. «افتادگی آموز اگر طالب فیضی .. هرگز نخورد آب زمینی که بلند است.» این‌ها مغرورتر از این حرف‌ها هستند. مغزم می‌گوید حالا تو که افتادگی پیشه کردی کجای عالم را گرفتی؟

چه مغز زبان درازی. از همین صبح شنبه باید خودم را قانع کنم که آدم خوب و درست حسابی هستم. قبل از رفتن دوش بگیرم. دیروز خانه را سابیدم. بوی سگ مرده می‌دهم. توی حمام تا آب گرم شود ورزش می‌کنم. وزرش کنم حالم خوب می‌شود.

کشش پا، بار فیکس، سرشانه، دوباره بارفیکس، ریز ریز دویدن. آب از یخچال سردتر شده! لخت و عور می‌پرم بیرون. آبگرمکن خاموش هست. نیم ساعتی ور می‌روم؛ اذیت می‌کند. همان جور لخت لباس‌های شسته شده را پهن می‌کنم. خبر خووووب؛ آبگرمکن روشن شد! حتی به این فکر کردم با آن آب سرد فقط سرم را گربه‌شور کنم. حالا آب گرم! به به

دوش آب گرم و تمام

دوش جای خوبی‌ست. ترجیح دادم دیر سرکار بروم تا این که چرک، زشت، بی‌حوصله و ناامید بروم. خوشحالم آبگرمکن مشکل نداشت. همین ۲ دقیقه چه توفیر بزرگی می‌کند.








روزنوشتزندگیتمرینآب سرد
به تماشای من تویی. شهرساز، تحیل‌گر داده، عاشق سفال و گیاهان
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید