من ایران را اعشقانه دوست دارم اما این به معنای چشم بستن به نکات منفیاش نیست؛ خصوصا آنهایی که هر روز را به کامم تلخ میکند. اهل مقایسه و بخیه زدن هم نیستم که مثلا کانادا یا اروپا فلان بهمان هستند و ما به گرد پایشان نرسیدهایم. آنها اگر به جایی رسیدهاند به اعتبار عرق، خون و اشک خودشان رسیدهاند. استثمار هم دلیل دیگری بر رشدشان بوده که به راحتی نمیتوان فراموش کرد. به عنوان مثال، بریتانیا صدقه سر همان استعمارش هزاران تن طلا و ادویه از هند خارج کرد و حالا نیم درصد از بودجه سالانهاش را به هند میدهد تا جبران کند. اما برگردم به داستان خودم: ایران عزیزم.
یک موضوع اساسی که میتواند به زندگی ما نظم دهد، هنر حل مساله است. من، شما، و جامعه ما هر روز با تعداد ریزودرشتی دستوپنجه نرم میکنیم. سه راه پیش رو داریم:
نادیده گرفتن و بیخیالی طی کردن تا این که مساله واقعا بحرانی شود! انتخاب این راهبرد تا حد زیادی به شخصیت آدمها برمیگردد. بعضی با خوشباوری انتظار دارند مساله خودش خودبهخود حل شود یا کلا مساله از نوعی به نوع سادهتر تبدیل شود. به بقیه هم توصیه میکنند: «بساز و مدارا کن. سخت نگیر.»
سرهمبندی کردن و منتظر ماندن تا این که ببینیم چه میشود. انتخاب این راهبرد تا حد زیادی به محیط برمیگردد. یعنی در ناپایداریها یا تغییرات زیاد بعضی به این راهبرد گرایش پیدا میکنند. تا حدی هم حق دارند، بالاخره انتخاب راهبردهای منطقی و پایدار نیازمند شرایط باثبات هستند. در هر حال کجدار و مریز طی کردن تنشهای روحی و روانی خودش را دارد. بسته به میزان صداقت و واقعبینی، این راهبرد چیزی میان طرحهای خوب تا ماستمالی (white-washing) درمیآید.
حل کردن مساله جوری که حتیالمقدور تا مدت قابل توجهی اذیت نکند. این راهبرد که کمتر در ایران طرفدار دارد، با بررسی ریشههای مساله، در پی یافتن و طراحی راهحلی پایدار و منطقی است. شعار این گروه این است: یکبار برای همیشه یا به قول خودمان مرگ یکبار شیون یکبار. هرچند این روش بیش از موارد قبلی انرژی میبرد و حواس جمع میطلبد، در عوض، در داراز مدت سودمندی بیشتری را بر فرد و جامعه در پی دارد. قسمت عمدهای از انرژی این بخش صرف مجاب کردن دو گروه قبلی میشود چرا که آنها نه تنها از دست به سیاه و سفید زدن اکراه دارند، بلکه در مقابل تغییرات هم مقاومت میکنند. و خودتان میدانید مجاب کردن کسی که نمیخواهد مجاب شود چقدر روح، روان، انرژی و کلا همه جای آدم را ممکن است ببرد. اعصاب که از سنگ نیست، بالاخره یک جایی کم میآورد. در ثانی برای حل اصولی باید انگیزهای باشد. برای همین هم افرادی که در پی حل اساسی مساله هستند، به دو گروه قبلی گرایش پیدا میکنند، مگر یک انسان چقدر میتواند از خودگذشتگی کند.
درمان این وضعیت به این بستگی دارد که چقدر میتوانیم به این وضعیت خودمان کنار بیاییم. بعضی خسته شدهاند و ترجیح میدهند بروند تا بمانند. شرایط اقتصادی-اجتماعی هم تشدیدش کرده است. در هر حال رفتن مشکلی را درمان نکرده است. بهبود این وضعیت نیازمند عزم جدی و اراده است؛ عزم جدی برای کسب نگاه نظاممند و اراده برای یافتن راهحل.