دلخسته تر از آنم از خود تو رهایم کن
قصد سفری دارم از خود تو جدایم کن
چون رو به تو بنهادنم از آتش شمع سوختم
در شعله نرقصیدم تو قصد فنایم کن
من در هوس عشقم از وصل هراسانم
من را بشکن از نو با عشق بنایم کن
سودای تو دارد دل وصل تو شده مشکل
تعمید بده ما را تضمین بقایم کن
من گمشده ام در تو وز خویش گریزانم
من را که به اسم هرگز با عشق صدایم کن
خسرو بشود آنکه کامش به تو شیرین است
من هیچ نمی خواهم در عشق گدایم کن
گردیده حسن ،مجنون در دشت و بیابانت
من را به دعا بنواز با وصل شفایم کن
28 بهمن 1402
حسن بحريني فرد