ویرگول
ورودثبت نام
سید حسن اسلامی اردکانی
سید حسن اسلامی اردکانی
خواندن ۳ دقیقه·۴ سال پیش

تجربه دوازده کیلومتر دویدن


نود دقیقه در مسیر خاکی بین تپه ماهورهای صاف‌شده یکسره دویدم و سرانجام توانستم دوازده کیلومتر کامل را بدوم. تجربه تازه و متفاوتی بود. در پی گسترش کرونا و تعطیل شدن استخرها، مجبور شدم عادت بیست و پنج ساله شنا کردن را موقتا کنار بگذارم. این کاستی را با کوه‌پیمایی بیشتر جبران می‌کردم تا آنکه پس از ماه رمضان تصمیم گرفتم «دویدن» را جایگزین شنا کنم. کار ساده‌ای نبود. می‌گفتند فشار زیادی به زانو وارد می‌کند و آسیب‌زا است. نگاه خیره و چه بسا تمسخرآمیز رهگذران هم مزید بر علت می‌شد.


با این حال، تصمیم گرفتم آرام و جدی شروع کنم. کتاب‌های انگلیسی درباره دویدن را خواندم. در این مرحله حدود بیست کتاب را مطالعه کردم. اولین کتابی که خواندم، فلسفه و دویدن بود. این کتاب مجموعه مقالاتی بود از استادان فلسفه که خودشان اهل دویدن بودند، از جمله خانم مارثا نوسباوم، فیلسوف امریکایی که ماراتن و نیم‌ماراتن می‌دود. بعد با جورج شیهان آشنا شدم که از بهترین مربیان دو در امریکا و برای خودش فیلسوفی بود. او که در میانسالی به این رشته روی آورده و در آن درخشیده بود، آن را راهی برای گسترش خودآگاهی، رشد و بلوغ معنوی می‌دانست.


همچنین کتاب‌های جِف گالووی را خواندم که تجربه پنجاه سال دویدن و آموزش دادن به بیش از پانصد هزار دونده را در آنها گنجانده بود. خلاصه در این مدت کوتاه خواندم و آموختم. البته در حد تامل و نظر متوقف نماندم و آرام آرام شروع کردم به دویدن. اپ یا برنامه خوبی به دست آوردم و گویی مربی مجازی گرفتم و روزانه دویدن را از ده ثانیه شروع کردم و سریع پیش رفتم. برنامه‌ام این بود که تا آخر تابستان بتوانم حتما ده کیلومتر به شکل پیوسته بدوم و اگر موفق شدم خودم را تشویق کنم تا به سمت نیمه‌ماراتن (21 کیلومتر) بروم.


برخلاف انتظار، کارها خیلی خوب پیش رفت. گرمای هوا، خستگی و تکراری بودن این فعالیت هیچ‌یک مرا سرد نکرد. سریع به این فعالیت معتاد شدم و دیگر ذهنم از شنا خالی شد. تا آنکه پنجشنبه گذشته فرا رسید. هوا گرم و آسمان ابری بود. باد موافق یا نسیم ملایمی هم نمی‌وزید. با ریتم ثابتی شروع کردم. حس کردم خیلی خسته‌ام. چون روز قبل 70 دقیقه پیوسته دویده بودم. به روی خودم نیاوردم و ادامه دادم. با بی‌حالی و تردید شروع کردم به دویدن. پاهایم سنگین بود و خوب حرکت نمی‌کرد. ده دقیقه اول به همین ترتیب گذشت. تنفسم ثابت نبود و کند و تند می‌شد. اما از ده دقیقه دوم به بعد حس کردم بدنم هم‌زمان گرم و نرم می‌شود. عرق از همه منافذ پوستم بیرون می‌زد. نه هدفن داشتم و نه به چیزی گوش می‌کردم. آرام آرام از خودم فاصله می‌گرفتم و به ساعت هم توجهی نداشتم. به تدریج ریتم دویدن ثابت می‌شد؛ گویی مسیری یکنواخت را در حالت بی‌زمانی طی می‌کنم. همچنان تنم خسته بود. خوب می‌دویدم، ولی حس خوشی نداشتم. گرمای بدنم بیشتر و بیشتر می‌شد. همه بدنم داغ می‌شد،‌ گر می‌گرفت و بعد از چند دقیقه عادی می‌شد. تنفسم ثابت و یکنواخت و ضربان قلبم منظم بود. گویی لوکوموتیوی با سرعتی معین پیش می‌رود. صدایی نبود، جز گام‌های مرتب و دم و بازدم آهنگین. انگار بدنم سبک شده بود. بی‌آنکه به ساعتم نگاه کنم، حس کردم که بیش از چهل دقیقه است دارم می‌دوم. ناخواسته سرعتم زیاد شده بود. انگار مایعی در بدنم رها شده بود و سبکی خاصی را تجربه می‌کردم. این همان حالتی است که بر اثر رها شدن اندورفین در بدن پدیدار می‌شود و به آن سرخوشی دوندگان «Runners’ high» می‌گویند. دیگر از خستگی یا بی‌حوصلگی نشانی نبود؛ گویی بر زمین با فاصله‌ای اندک سُر می‌خوردم. زنگ ساعتم به صدا درآمد و مسافت ده کیلومتری به پایان رسید. با این حال ادامه دادم و دوازده کیلومتر کامل دویدم. باز دوست داشتم ادامه دهم. عجیب بود بعد از نود دقیقه دویدن هنوز دوست داشتم بدوم. همه بدنم خیس شده بود. هوا تاریک بود و نگران بودم که پاهایم به سنگی بخورد و تعادلم را از کف بدهم. بدنم خسته بود. اما سبکبال شده بودم. نفسم طبیعی و ضربان قلبم بالا اما منظم بود. نوعی شعف و شور رهایی را تجربه می‌کردم. کاش می‌شد این لذت را بدون عرق ریختن و خستگی به دست بیاورم. اما این تجربه رهایی، از دل عرق ریختن و درد کشیدن به دست می‌آید: «تا نگرید ابر کی خندد چمن؟»


سید حسن اسلامی اردکانی

ستون #در_ستایش_جزییات / صفحه آخر روزنامه اعتماد، چهارشنبه ۲۵ تیر ۱۳۹۹

instagram: @eslamiardakani

telegram: @hassan_eslami

http://www.hassaneslami.ir

دویدنفلسفهورزشکتابکوهنوردی
professor of ethics and philosophy of religion (URD, Qom, Iran) www.hassaneslami.ir instagram.com/eslamiardakani t.me/hassan_eslami
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید