کتاب ملکوت اینچنین آغاز میشود: «در ساعت یازده شب چهارشنبه آن هفته، «جن» در آقای «مودت» حلول کرد؛ میزان تعجب آقای «مودت» را پس از بروز این سانحه، با علم به اینکه چهره او بهطور طبیعی همیشه متعجّب و خوشحال است، هرکس میتواند تخمین بزند؛ آقای «مودت» و سه نفر از دوستانش، در آن شب فرحبخش مهتابی، بساط خود را بر سبزه باغی چیده بودند…»
نویسنده، یکی از بهترین داستانهای بلند معاصر ایران را همینقدر هولناک و عجیب آغاز میکند. ملکوت خوانندهی کتابخوان را به یاد آغاز رمان کوتاه «بیگانه» اثر آلبر کامو میاندازد که اینچنین آغاز میشود: « امروز مادرم مُرد. شاید هم دیروز. نمیدانم. از آسایشگاه یک تلگراف دریافت کردم: «مادر فوت شد. خاکسپاری فردا. احترام فائقه.» این معنایی ندارد. شاید دیروز بود.»
نویسنده گزیدهکار و خوشقلم کتاب ملکوت که خیلی زود از دنیا رفت، بهرام صادقی است. استعدادی که 15 دی 1315 در نجفآباد اصفهان دیده به جهان گشود. وی از مهمترین چهرههای جلسات ادبی جُنگ اصفهان بود. در نسخه قدیمی کتاب که توسط نشر «کتاب زمان» چاپ شده است، ذیل نام کتاب نوشته شده است: «داستانی خیالی درباره فلسفه زندگی»
در ابتدای «فصل اول: حلول جن» در کتاب آیهای از قرآن به چشم میخورد: «فَبَشِر هُم بِعَذاب اَلیم» که معنای تحتاللفظی آن این است: «پس آنها را به عذابی دردناک بشارت ده.» بَشَر در زبان عربی به جانداری میگویند که پوستش آشکار باشد. همچنین بشارت به معنای خبر مسرتبخش و مژده است. در این آیه که در رمان ملکوت آمده، کلمه «بشّر» به معنای خبر اندوهبخش بوده که استعمال این کلمه در قرآن به گفته علما، یک نوع استعاره و یا تحکم است؛ یعنی غیر از عذاب هیچ چیز دیگری برای آنان نیست. چون پند و نصیحت دیگر تاثیری ندارد.
نوع روایت و کاراکترهای داستان، خاص خود بهرام صادقی است. شما هیچ نویسندهای در قبل یا بعد او پیدا نمیکنید که چنین نگرشی به زندگی داشته باشد.داستانهای او درباره طبقه کارمند درهمشکسته، فروپاشی زندگی، بیهودگی زندگی شهری و روشنفکرانی مغموم و سرخورده است. در این میانه شما به معنای عمیق واژه، «داستان» میخوانید. این کتاب اصلا از آن کتابهای کمحجمی نیست که بخوانید و کنار بگذارید. پس از خواندنش چیزی در شما بیدار میشود. نگران نباشید! چیزی که باعث بیداری است قوه تفکر است. فکر به شخصیتها شاید تا مدتها شما را رها نکند.
غلامحسین ساعدی خالق رمان عزاداران بَیَل درباره نویسنده داستان ملکوت یعنی بهرام صادقی گفته است: « نويسنده تازهای پا به ميدان گذاشته بود. شايد هم کسی حدس نمیزد که پشت اين نقاب ناآشنا، از راه رسيدهای پنهان شده با کولهباری از طنز و هزل، نه به معنای طنز متداول يا هزل مرسوم و پذيرفتهشده، يعنی ساده و گذرا. نويسندهای پيدا شده که گريه و خنده را چنان ظريف به هم گره خواهد زد که بهصورت پوزخندی شکوفه کند؛ نه به سبک گوگول يا مايهگرفته از کار چخوف و ديگران. انگشت روي نکتهای خواهد گذاشت و دنيای تازهای را نشان خواهد داد که کم کسی آن را میشناخته.»
درباره بهرام صادقی کمتر گفته و شنیده شده است. شاید همین موضوع، خاص بودن نویسنده را دو چندان کرده است. تنها فیلمی از «مانی حقیقی» به نام «اژدها وارد میشود» متاثر از کتاب ملکوت ساخته شده است. فیلم مذکور به شیوهای روایت دارد که شما کنجکاو میشوید که به سراغ کتاب رفته و آن را بخوانید. داستان ملکوت برای اولین بار در دی ماه سال 1340 خورشیدی در مجله «کتاب هفته» به سردبیری غول ادبیات معاصر یعنی احمد شاملو به چاپ رسید. پس از آن چند باری دچار اصلاح شد تا در سال 1349 در مجموعه داستانهای «سنگر و قمقمههای خالی» تجدید چاپ شود.
ضیاء موحد در مستندی درباره احمد شاملو میگفت: «نویسندگان دو جنبه دارند: یکی جنبه فرهیختگی و دیگری جنزدگی. جنبه دومی دارد نایاب میشود.» بهرام صادقی از این دست نویسندگان بود. قطعا او دیوانه بود که چنین آثاری از خودش به جای گذاشته است. ملکوتِ بهرام صادقی، داستانی درباره اندیشیدن به مرگ و میل به جاودانگی انسان است. داستانی که پیرامون سه شخصیت به نامهای "دکتر حاتم"، "م.ل" و "آقای مودت" میگذرد. قصه سوررئالی که از خودکشی نیز حرف میزند. فصل ششم و پایانی داستان ملکوت با این شعر از مولانا شروع میشود:
ور نکردی زندگانی منیر
یک دو دم ماندهست مردانه بمیر
رمان ملکوت را دو نشر معین و نیلوفر به چاپ رساندهاند. همچنین برای خواندن این رمان کوتاه (112 صفحه)، گیرا، عجیب و مرموز، کافی است سری به سایت شهر کتاب آنلاین بزنید. شما چه رمان دیگری را با این مضامین میشناسید؟