و باز چند روزی میشود که خودکارم بر روی این کاغذ سفید نرقصیده است، رقصی از جنس تجربه و حرفهایی که به مثال دلنوشته میماند.
وقتی خودکار بر روی کاغذ میرقصد میتواند آنچنان حرکتهای موزونی انجام دهد که نگو و نپرس
گاهی میشود مثل یک بالرین و از همان ابتدا آنچنان آرام و چشمنواز میرقصد که غرق میشوی در تمام احساسات رقصندهاش ، کنترل تمام اعضا و جوارحش در دستش است که البته در ذهنش.
گاهی میشود همچون رقص پایی که یکی از عناصر اصلی اش صدای است که از کفش پای رقصنده به گوش میرسد، اوج هماهنگی این صدا با حرکتهای بدن. گاهی تند میشود و گاهی آرام ، هم چشم نواز است و هم گوشت را نوازش میدهد.
آری رقص خودکار بر روی کاغذ سفد مثل صحنهایست که بدون هیچ وسیلهی اضافهای که در اختیار یک رقصنده قرار میگیرد ، میتواند روی صحنه کاری کند که افرادی که به نظاره نشستهاند سر جایشان میخکوب شوند، آرام بگیرند و حتی به اوج هیجاناتشان برسند.
گاهی هم میتوان حرکت خودکار را به رقص سیاهبازی تشبیه کرد که البته نه فقط برای شاد کردن و عیدی گرفتن باشد، بلکه در عین خوشی و رقص و خنده کمی درد باخودش همراه داشته باشد ، کمی فکر ، کمی نگاه
رقص هم دنیای عجیبی برای خود دارد
یکی با رقص به شهرت میرسد .
یکی رقص ، شغلش است .
یکی هم با رقص ورزش میکند و به فکر تناسب اندامش است .
میبینیم که نوشتن چقدر به رقص شبیه است ، چقدر به هم نزدیک هستند و پشت هر کدام میتواند داستانی باشد که فقط محدود به آنچه ک دیده میشود نباشد ، روح دارد ، بطن دارد .
دستنوشته را میتوان مانند انسانی دانست که زنده است.
نویسنده مینویسد و از روح خودش در نوشتهاش میدمد و زندهاش میکند و این روح برای همیشه در کالبد آن نوشته باقی خواهد ماند.