کتایون آتاکیشیزاده | Katayoon Atakishizadeh·۳ ماه پیشیک تکه طلا!این اولین تجربه و احتمالا دردناک ترین تجربه من از خریدن طلا است.
کتایون آتاکیشیزاده | Katayoon Atakishizadeh·۳ ماه پیشبه سپیدی ابرها...پایم روی زمین است؛ سرم داخل ابرها. پایم ادامه میدهد اما؛ از اینجا که منمچیزی دیده نمیشود. نه راه میبینم، نه چاه؛ نه مسیر جاده، نه خاکی.ت…
کتایون آتاکیشیزاده | Katayoon Atakishizadeh·۱ سال پیشامروز، "وجود" نقیضِ "عَدَم" نیست!.آستینهای بافت زیر مانتو را تا نک انگشتانم کشیدهام. صدای رعد و برق و بادی که درختان را تکان میدهد حواسم را به سمت پنجره پرت میکند. این…
حدیث پویان(c.v.r)·۲ سال پیش•۱۷ مرداد ۱۴۰۰,ساعت 19:20•چشمام رو به زور باز کردم...نور لامپ مسقیم به چشمام میخوره که باز چشمامو میبندم.سِرُم رو روی دستم احساس میکنم.روی پهلوی چپ میچرخم و دستم تیر…
مصطفی ارشد·۴ سال پیش" دار تنهایی "سوسوی چراغهای پراکنده در سالیان طی شده زندگیام ، حضوری ناملموس داشته است.به طوری که جان و روان من را موریانهوار میخورد و غم غربتی عظیم…