مثلِ یعقوب از دلِ من آه میآید برون
یوسفِ من عاقبت از چاه میآید برون
اهلِ پوهنتون نشیند بر تماشای قدش
لحظهی کز دربِ دانشگاه میآید برون
همنشینانش قشنگ و ناگهانی دفعتا
از میان خوبرویان ماه میآید برون
این غرورِ لعنتی آنقدر میزیبد به او
نیمه شب وقتیکه آن خودخواه میآید برون
گفتمش از کوچهی مسجد نباید رد شود
شیخ با دیدار او از راه میآید برون
شهر را دیوانه میسازد فقط با خنده اش
قاتلِ بیرحمِ من هرگاه میآید برون
میرود یک لشکری از پای میافتد چنان
کز میان جنگِ میهن شاه میآید برون
🎼🅷🅰🅰🎼