چند روزه که زودتر از اون از خواب بیدار میشم. یک لیوان آب برای تر کردن گلو و لبهایم.
احساس خوشحالی صبحگاهی را از استادم، فرشته کوچولوم! یاد گرفته ام و چقدر خوب به من آموزش داد.
به سراغ همدم می روم، موهایش را نوازش می کنم، بهش لبخند میزنم و چشم در چشمانش به او می گویم سلام! چه صبح قشنگی، چه آفتاب پر انرژی.
بر پیشانیش یک بوسه میزنم، احساس و انرژی، خوشحالی و عشق و برق چشمانم را با او شریک می شوم.
همهی آن چیزی را که گذشت و با من و بر علیه من بود به فراموشی می سپارم و می بخشم.