چرا گاهی اوقات حس تضاد با تو پیش می آید. نا زیبا میشوی برای من. این چه حسیه؟!
دیگر برای من عجیب نیست بلکه اون هم نا زیباست.
حال به هم زن و فروبرندهی همهی وجودم در درونش! گاهی هم به درجهی حال به هم زنی میرسد.
من کوهم! سالیانه سال است! من مجسمه ای از درونگرایی. تصویری از غاری بی انتها! همیشه دلتنگ کودک درون.
دستهایم به هنگام نوشتن دیگر از من نیست و فکرم عجیب پر می کشد.
نمی خواهم زخمی برچنگ باشم. می خواهم آن صدای ریشه دار چنگ باشم.
می خواهم اون رقص کودکی باشم که آهنگی شاد او را از خواب شیرین ظهر بیدار کرده باشد!!